1 مستحقان کرم مستان حقند ای پسر زان چو بحر از رحمت حق سینه شان پر در شده
2 گر ز من این لفظ را باور نداری خود ببین مستحقان چیست جز مستان از حق پر شده
1 رسول از ره معجز حکیم جانبخش است مسیح مرده او از حدیث شکر ریز
2 مگو رسول حدیثست حکمت آمیزش بگو مسیح بود حکمتش حدیث آمیز
1 چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت
2 ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت
1 مکن ای خواجه میل سگ صفتان بدعت بد در این دیار منه
2 چون زنی را رئیس ده کردی خلق ده را تمام رخصت ده
3 گرچه در ده زنی سگی باشد چند باشد ز بی سگی در ده
1 پیش از این سرزنش از خلق مرا بود که تو بهر دنیا امرا و وزرا می بینی
2 اهلی امروز که از صحبت این طایفه ات حاصل دینی و دین نیست کرا می بینی
1 بزرگوار خدایا من آن تهیدستم که خجلتم نگذارد که سر بر آرم هیچ
2 بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز که من نکاشته ام تخم و گر بکارم هیچ
3 بزیر بار گنه مانده ام ببدکاری ز کار و بار چه پرسی که کار و بارم هیچ
4 بخاندان محمد که از محبتشان متاع هر دو جهان را نمی شمارم هیچ
1 خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ که هر چه پیش تو آید خدای داند و بس
2 نه بی حضور تو از کس ملول و کس از تو نه غیبت تو کند کس نه هم تو غیبت کس
1 خار خاری که بجان ریشه زد از عشق گلی کی بقطع نظری از هوش وی برهی
2 صدره از وی ببری سر زند از دل دگرت تارگ و ریشه اش از جان نکنی کی برهی