1 کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست بدان خدای که جان داد خلق عالم را
2 خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را
3 آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس از سر عرش در افتاد باین چاه بلا
4 بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس از کجا می فکند آدم مسکین به کجا
1 ای لییمان چه میگویید عیب مزبله زانکه در اصل است خاک او همان خاک شما
2 گر ملوث گشته، اوث او نه از بطن خودست ظاهرش آلوده گشت از باطن پاک شما
1 در حقیقت دیده حق بین نبیند غیر حق پیش ارباب نظر غیر از یکی منظور نیست
2 خلق در کثرت بسی اما بوحدت یک کسند کثرت و وحدت اگر حق دانی الحق دور نیست
3 رشته های شمع دور ازهم بود صد نور خاص چون بهم واصل شدند آن جمله جزیکنور نیست
1 شاه رسل که خاتم مهر رسالت است جاییکه او بود ره نوح و خلیل نیست
2 در وصف شاه هر چه بگوییم و گفته اند بیش است از آن و حاجب شرع و دلیل نیست
3 کی جبرییل محرم معراج او شود کانجا مجال دم زدن جبرییل نیست
1 جهان طفیل وجود محمدست و علی برین دو مظهر کل واجبست تسلیمات
2 خلاصه سخن این کز وجود ماغرض است سلام بر علی و آل و بر نبی صلوات
1 در ره حق چو مکرمت طلبی معرفت جو که اصل مکرمت است
2 معرفت با حق آشنا کندت آشنایی بقدر معرفت است
1 ای هنرور مال عالم هست دست افزار کار تیشه یی میبایدت گر پیشه ات کان کندن است
2 جان بدشواری کند دست تهی در کار دهر کار بی افزار کردن غایت جان کندن است
1 کسی که سر بدر آرد ز روزن هستی نگاه کن بدو نیکش که هر دو موجودست
2 گر آفتاب سعات برو نظر نظر دارد همیشه همدم اقبال و بخت مسعودست
3 وگر ز پرتو خورشید بخت شد محروم چو سایه تا بابد تیره روز و مردودست
4 مکوش بیهده راضی بقسمت خود باش که قسمت ازلی هر چه شد همان بودست
1 مظهر حقند اشیا جملگی و اندر ظهور هر یکی راز اقتضای طبع خود خاصیتی است
2 سیر آب اندر نباتات چمن یکسان بود لیک در هر میوه یی آبی و رنگ و لذتی است
1 مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند که چشم روشنم از دود داغ تاریک است
2 چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن ولی چه سود که پای چراغ تاریک است
3 اهل فضلند تیره روز و ضعیف پای طاوس زشت و باریک است
4 پر طاوس را چراغ بسی است لیک پای چراغ تاریک است