میان خلق میخواهم که از اهلی شیرازی غزل 1336
1. میان خلق میخواهم که توسن بر سرم تازی
تن فرسودهام در چشم مردم توتیا سازی
...
1. میان خلق میخواهم که توسن بر سرم تازی
تن فرسودهام در چشم مردم توتیا سازی
...
1. ایعاشق بی دیده که در عیب منستی
گر ساقی ما را تو به بینی بپرستی
...
1. اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چو نور دیده گلی در میان صد خاری
...
1. ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی
گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی
...
1. غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی
ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی
...
1. کعبه گر میطلبی سعی کن آرام مجوی
محمل از چرخ مخواه و شتر از بام مجوی
...
1. نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی
تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی
...
1. ز هستی تا نشان داری نشان تیر غم باشی
میان کشتگان خود را فکن تا کی علم باشی
...