آن بت از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 1
1. آن بت شوخ چشم مه سیما
نظم فرهنگ فرس جست از ما
1. آن بت شوخ چشم مه سیما
نظم فرهنگ فرس جست از ما
1. بت من چه این داستان می سرود
ببحر تقارب تقرب نمود
1. بزن ای دلبر هر هفت کرده
نوای دوستی را هفت مرده
1. سپیده چو زد دامن چرخ چاک
پر از سیم و زر گشت دامان خاک
1. ای خطت چون تازه سنبل وی رخت چون تازه ورد
سنبل از رشک تو پیچان لاله از رنگ تو زرد
1. دوشینه چو آن شوخ شد از باع به خانه
دلجوئی من کرد و نیاورد بهانه
1. زهی بچین دو زلف از حبش گرفته خراج
نموده لشگر حسنت عقول را تاراج
1. ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود
وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود
1. ای دلبر طرازی با ما چرا به نازی
عنبر چرا نسائی بربط چرا نسازی
1. ای رخت چون ماه نخشب وی لبت لعل بدخش
از نگاهی عمر کاهی وز نگاهی روح بخش
1. رخ برافروخت همچو آیینه
آن پری پیکر سمن سینه
1. ای شده جادوی بیهوشی ز هوشت سنگسار
ساخت در بحر رمل این قطعه را با چنگ سار