1 آن بت شوخ چشم مه سیما نظم فرهنگ فرس جست از ما
2 فاعلاتن مفاعلن فعلن شو به بحر خفیف چامه سرا
3 پاک یزدان و ایزد است خدا هده حق زنده حی عیان پیدا
4 دان نبی را پیمبر و خشور خاندان اهل بیت و جامه کسا
1 بت من چه این داستان می سرود ببحر تقارب تقرب نمود
2 فعولن فعولن فعولن فعول چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود
3 گریوه بود پشته و نهر رود زبر از فراز است و زیر از فرود
4 چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج کمانچه غژک دان و عود است رود
1 بزن ای دلبر هر هفت کرده نوای دوستی را هفت مرده
2 مفاعلین مفاعلین مفاعیل هزج آغاز کن در هفت پرده
3 سروده و ستروع آهنگ است پرده دلیر و چابک و جنگی نبرده
4 بط صهبا و میر باده نوشان دگر نوباوه بطیخ سرده
1 سپیده چو زد دامن چرخ چاک پر از سیم و زر گشت دامان خاک
2 بت من ز بحر تقارب کشید به گوش خرد گوهری تابناک
3 فعولن فعولن فعلون فعول بخوان ای پریچهره روحی فداک
4 سیامک مجرد اشو هست پاک چمی معنوی دان و زمیاد خاک
1 ای خطت چون تازه سنبل وی رخت چون تازه ورد سنبل از رشک تو پیچان لاله از رنگ تو زرد
2 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات از رمل این قطعه برخوان با نوای شاد ورد
3 اردکان قسمی از اشکال نجوم و خشم ارد انعکاس و انده و طیب و سپهر و مهر گرد
4 میخ کردن سکه باشد گرد نامه نقش آن جرمزه میدان سفرع کردن مسافر ره نورد
1 دوشینه چو آن شوخ شد از باع به خانه دلجوئی من کرد و نیاورد بهانه
2 وین قطعه که از طبع امیری است فرو خواند در بحر هزج با دف و طنبور و چغانه
3 مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل جان در هیجان آمد ازین وزن و ترانه
4 برجاس هدف باشد و کیش است کنانه آماجگه آنجا که گذراند نشانه
1 زهی بچین دو زلف از حبش گرفته خراج نموده لشگر حسنت عقول را تاراج
2 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات ز بهر مبحث این قطعه گشته استخراج
3 کنونه حال و منش طبع و کوفشان نساج جشان بود گز درزی ارش بود قلاج
4 وظیفه جامگی و ماهواره شهریه پژول کعب و گزید و گزیت مال خراج
1 ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود
2 مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بلبل به تقطیع رجز گویا بشاخ و شخ بود
3 دوزخ شمر تاریک را و آن شولمن دوزخ بود مانند آباد این پسر خود عالم برزخ بود
4 پروز نژاد است و نسب بازیره یک حصه ز شب پنک است و اودس یک وجب فرسنگ خود فرسخ بود
1 ای دلبر طرازی با ما چرا به نازی عنبر چرا نسائی بربط چرا نسازی
2 مستعفلن فعولن مستعفلن فعولن بحر مضارع است این گر خوش همی نوازی
3 بازی ریسمان را گویند دار بازی و آنکس که بر فرازش بازی گر است غازی
4 خیزآب و کوهه، موج است دریا کنار، ساحل اشناب و آشنا، دان و اشناء آب بازی
1 ای رخت چون ماه نخشب وی لبت لعل بدخش از نگاهی عمر کاهی وز نگاهی روح بخش
2 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات هست در بحر رمل این قطعه با تاب و درخش
3 باشد از الحان موسیقی نوای دیف رخش سومین اقلیم و چارم آذرخش و باد رخش
4 دزدمه سیاره سبع و گزینش خاصیت عاق، ز بهر ابلق و سد گیس و میمون عکس رخش