6 اثر از فرهنگ پارسی در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهنگ پارسی در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

فرهنگ پارسی در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی

1 بت من چه این داستان می سرود ببحر تقارب تقرب نمود

2 فعولن فعولن فعولن فعول چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود

3 گریوه بود پشته و نهر رود زبر از فراز است و زیر از فرود

4 چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج کمانچه غژک دان و عود است رود

1 از یکی تا ده بگو آن، دو، تروا، کاتر، سنگ سیزدهست، ویت نف، دگر دیز است در سر و علن

2 عشر ثانی انز، دوز است و تریز آنگه کاترز گنزوسیزو دیزست و دیزویت و دیزنف دان وون

3 یازده دوازده سیزده چهارده پانزده شانزده هفده هجده نوزده بیست

4 پس ترانت است و کارانت آنگاه سنکانت آمده هم سواسانت و سواسان دیز شد با کاترون

1 دوشینه چو آن شوخ شد از باع به خانه دلجوئی من کرد و نیاورد بهانه

2 وین قطعه که از طبع امیری است فرو خواند در بحر هزج با دف و طنبور و چغانه

3 مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل جان در هیجان آمد ازین وزن و ترانه

4 برجاس هدف باشد و کیش است کنانه آماجگه آنجا که گذراند نشانه

1 زهی بچین دو زلف از حبش گرفته خراج نموده لشگر حسنت عقول را تاراج

2 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات ز بهر مبحث این قطعه گشته استخراج

3 کنونه حال و منش طبع و کوفشان نساج جشان بود گز درزی ارش بود قلاج

4 وظیفه جامگی و ماهواره شهریه پژول کعب و گزید و گزیت مال خراج

1 «گر تاج » بود عزم و یا هست «پچیو» «ور سنگ » بود عجب و وقار است «رزیو»

2 «سیفود» تواضع و شهامت «سیفور» «برکان » جهل است و کودنی هست «غلیو»

1 پنج «فرجود» پدید آمده ازشت زرتشت که به پیغمبریش راست بود پنج گواه

2 آتش «آذربرزین » که همی سوخت بحود «چوبدستی » که بدان کور برفتی در راه

3 «سرو کشمر» که چو بیخش بدل خاک نشاند شد بسی کشن و تنومند پس از یک دو سه ماه

4 «بیست و یک در ز اوستا» که از آنان هر یک هفت «پرگرد» بود روشن و نغز و دلخواه

1 ای که دل‌ها را کشد زنجیر زلفت در کمند کام شکر کرده تلخ از رشک لعل نوشخند

2 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات از رمل این قطعه را برخوان به آواز بلند

3 نام پنج انگشت را در سه زبان آرم به نظم تا بدانی قدرت طبع مرا ای هوشمند

4 اولین ابهام و پس سبابه پس وسطی بود خنصر و بنصر به تازی بشنو از من بی‌گزند

1 رخ برافروخت همچو آیینه آن پری پیکر سمن سینه

2 پس ز بحر خفیف باز آورد این گهرها درون گنجینه

3 فاعلاتن مفاعلن فعلن در قدح کن شراب دوشینه

4 هفت خط داشت جام جمشیدی هر یکی در صفا چو آئینه

1 ای خطت چون تازه سنبل وی رخت چون تازه ورد سنبل از رشک تو پیچان لاله از رنگ تو زرد

2 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات از رمل این قطعه برخوان با نوای شاد ورد

3 اردکان قسمی از اشکال نجوم و خشم ارد انعکاس و انده و طیب و سپهر و مهر گرد

4 میخ کردن سکه باشد گرد نامه نقش آن جرمزه میدان سفرع کردن مسافر ره نورد

1 ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود

2 مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بلبل به تقطیع رجز گویا بشاخ و شخ بود

3 دوزخ شمر تاریک را و آن شولمن دوزخ بود مانند آباد این پسر خود عالم برزخ بود

4 پروز نژاد است و نسب بازیره یک حصه ز شب پنک است و اودس یک وجب فرسنگ خود فرسخ بود

آثار ادیب الممالک فراهانی

6 اثر از فرهنگ پارسی در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فرهنگ پارسی در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.