1 ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
2 هم سیرت آنکه دوست داری کس را هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست
1 در دیده به جای خواب آب است مرا زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
2 گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خواب است مرا
1 آن آتش سوزنده که عشقش لقبست در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست
2 ایمان دگر و کیش محبت دگرست پیغمبر عشق نه عجم نه عربست
1 مستغرق نیل معصیت جامهٔ ما مجموعهٔ فعل زشت هنگامهٔ ما
2 گویند که روز حشر شب مینشود آنجا نگشایند مگر نامهٔ ما
1 سوفسطایی که از خرد بیخبرست گوید عالم خیالی اندر گذرست
2 آری عالم همه خیالیست ولی پیوسته حقیقتی درو جلوه گرست
1 میرفتم و خون دل براهم میریخت دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
2 میآمدم از شوق تو بر گلشن کون دامن دامن گل از گناهم میریخت
1 ای خالق خلق رهنمایی بفرست بر بندهٔ بینوا نوایی بفرست
2 کار من بیچاره گره در گرهست رحمی بکن و گره گشایی بفرست
1 غازی بره شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست
2 فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ دوست
1 آنرا که فنا شیوه و فقر آیینست نه کشف یقین نه معرفت نه دینست
2 رفت او زمیان همین خدا ماند خدا الفقر اذا تم هو الله اینست
1 آن عشق که هست جزء لاینفک ما حاشا که شود به عقل ما مدرک ما
2 خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین ما را برهاند ز ظلام شک ما