1 دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
2 میدان که خدای دشمنش میدارد گر دشمن حق نهای چرا داری دوست
1 ای شیر سرافراز زبردست خدا ای تیر شهاب ثاقب شست خدا
2 آزادم کن ز دست این بیدستان دست من و دامن تو ای دست خدا
1 چشمی دارم همه پر از دیدن دوست با دیده مرا خوشست چون دوست دروست
2 از دیده و دوست فرق کردن نتوان یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
1 تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت مسکین دل رنجور من از درد گداخت
2 گویا که ز روز گار دردی دارد این درد که در پای تو خود را انداخت
1 یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
2 الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
1 از زهد اگر مدد دهی ایمان را مرتاض کنی به ترک دینی جان را
2 ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک نزدیک خرد زهد نخوانند آن را
1 در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست از بادهٔ مستی تو پیمانه خورست
2 فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست بیرون زمکانی و مکان از تو پرست
1 ای ذات و صفات تو مبرا ز عیوب یک نام ز اسماء تو علام غیوب
2 رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد نه نوح بود نام مرا نه ایوب
1 دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست
2 جان میطلبد نمیدهم روزی چند در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست
1 عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
2 زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت