تا زلف تو شاه گشت از ابوسعید ابوالخیر رباعی 37
1. تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت
...
1. تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت
...
1. تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
...
1. مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
...
1. آنروز که آتش محبت افروخت
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
...
1. دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت
...
1. عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
...
1. شیرین دهنی که از لبش جان میریخت
کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
...
1. عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
...
1. میرفتم و خون دل براهم میریخت
دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
...
1. از کفر سر زلف وی ایمان میریخت
وز نوش لبش چشمهٔ حیوان میریخت
...
1. از نخل ترش بار چو باران میریخت
وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت
...
1. ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت
منمای بکس خرقهٔ خون آلودت
...