در سینه کسی که از ابوسعید ابوالخیر رباعی 144
1. در سینه کسی که راز پنهانش نیست
چون زنده نماید او ولی جانش نیست
1. در سینه کسی که راز پنهانش نیست
چون زنده نماید او ولی جانش نیست
1. در کشور عشق جای آسایش نیست
آنجا همه کاهشست افزایش نیست
1. افسوس که کس با خبر از دردم نیست
آگاه ز حال چهرهٔ زردم نیست
1. گفتار نکو دارم و کردارم نیست
از گفت نکوی بی عمل عارم نیست
1. هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعهٔ هجران نیست
1. در هجرانم قرار میباید و نیست
آسایش جان زار میباید و نیست
1. گر کار تو نیکست به تدبیر تو نیست
ور نیز بدست هم ز تقصیر تو نیست
1. از درد نشان مده که در جان تو نیست
بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست
1. جانا به زمین خاوران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
1. اندر همه دشت خاوران سنگی نیست
کش با من و روزگار من جنگی نیست
1. سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
1. کبریست درین وهم که پنهانی نیست
برداشتن سرم به آسانی نیست