آن مه که وفا و حسن از ابوسعید ابوالخیر رباعی 120
1. آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست
اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست
1. آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست
اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست
1. بر ما در وصل بسته میدارد دوست
دل را به فراق خسته میدارد دوست
1. ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
1. ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
1. ای خواجه ترا غم جمال ماهست
اندیشهٔ باغ و راغ و خرمن گاهست
1. عارف که ز سر معرفت آگاهست
بیخود ز خودست و با خدا همراهست
1. در کار کس ار قرار میباید هست
وین یار که در کنار میباید هست
1. تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست
سودی ندهد یاری هر یار که هست
1. در درد شکی نیست که درمانی هست
با عشق یقینست که جانانی هست
1. با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
1. پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
1. جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست