دیروز که چشم تو از ابوسعید ابوالخیر رباعی 132
1. دیروز که چشم تو بمن در نگریست
خلقی بهزار دیده بر من بگریست
1. دیروز که چشم تو بمن در نگریست
خلقی بهزار دیده بر من بگریست
1. عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
1. گر مرده بوم بر آمده سالی بیست
چه پنداری که گورم از عشق تهیست
1. میگفتم یار و میندانستم کیست
میگفتم عشق و میندانستم چیست
1. ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست
وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست
1. اندر همه دشت خاوران گر خاریست
آغشته به خون عاشق افگاریست
1. در بحر یقین که در تحقیق بسیست
گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست
1. رنج مردم ز پیشی و از بیشیست
امن و راحت به ذلت و درویشیست
1. ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
ماییم به درد عشق تا جان باقیست
1. گاهی چو ملایکم سر بندگیست
گه چون حیوان به خواب و خور زندگیست
1. چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست
زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
1. دردا که درین سوز و گدازم کس نیست
همراه درین راه درازم کس نیست