ای خضر بیابان کلام از ابوالحسن فراهانی رباعی 1
1. ای خضر بیابان کلام حکما
ممتاز ز اهل فضل چو گل زگیا
...
1. ای خضر بیابان کلام حکما
ممتاز ز اهل فضل چو گل زگیا
...
1. زلف و رخ یار مبتلا داشت مرا
هر یک مفتون خویش پنداشت مرا
...
1. جانا از رشک می سپارم جان را
درمان این است درد بی درمان را
...
1. با دیده بی خون که نه بینم آن را
گر رسم بود بدی جگر خواران را
...
1. چشم تو که با جهان عتاب است او را
پیوسته ز خواب خوش نقاب است او را
...
1. ای مردم چشمم چه و بال است تو را
عکس همه مردمی چه حال است تو را
...
1. از عمر من آن چه کاهد ای حور نسب
بر عمر تو افزاید و این نیست عجب
...
1. دور از رخت ای سرو قد شکر لب
صبحم همه شام بود و روزم همه شب
...
1. از آتش چهره چون برانداخت نقاب
شد آب دل سوخته بر تب و تاب
...
1. این باران ست و برق ظاهر ز سحاب
یا اشک من و آه من سینه کباب
...
1. چشم زین پیش ای بت خورشید جناب
راضی بودی که بیندت گاه به خواب
...
1. ای شاهد جود از تو در زیر نقاب
میمیری اگر نان تو ببینند به خواب
...