1 جانا از رشک می سپارم جان را درمان این است درد بی درمان را
2 دانی زچه در عشق تو خون شد جگرم بسیار فشردم به جگر دندان را
1 این باران ست و برق ظاهر ز سحاب یا اشک من و آه من سینه کباب
2 با آن که قرار همنشینی دارند از معدلت شاه صفی آتش و آب
1 چون بر رخت آن زلف پریشان لرزد در سینه ما دل طپد و جان لرزد
2 جز زلف سیه کار تو کس دید بگو کفری که چنین بر سرایمان لرزد
1 در دام تو هر دم کشم آزار دگر ای کاش کند در قفسم بار دگر
2 از دام قفس به که نخواهم دیدن در پهلوی خویشتن گرفتار دگر
1 ای خضر بیابان کلام حکما ممتاز ز اهل فضل چو گل زگیا
2 امروز شفای شیخ محتاج نیست زان گونه که بیمار پریشان به شفا
1 هجوم نگذارد از کف ای مایه بخل دامان ترا چنان که تو دامن بخل
2 از ننگ نمیکنی نهان بخل از خلق از بخل بود ترا نهان گردن بخل
1 روزم به غم و شبم به شب میگذرد این عمر عزیز من عجب میگذرد
2 از بس که کنم خیال آن زلف دراز بر من هر شب هزار شب میگذرد
1 در جلوه چو سرو قدت ای یار کجاست مثل تو گلی در همه گلزار کجاست
2 بسیار بود سرو خرامنده که دید گل هست ولی گل وفادار کجاست
1 ای دل که ز چاک سینه بگریخته ای وز بهر خلاص حیله انگیخته ای
2 گه در سر زلف یار و گه در بر من هرجا هستی به مویی آویخته ای
1 از آتش چهره چون برانداخت نقاب شد آب دل سوخته بر تب و تاب
2 از معجز حسن اوست ورنه هرگز آتش نشنیدیم که مسکن کند آب