7 اثر از غزلیات ناتمام در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات ناتمام در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات ناتمام در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی

1 گهی از داغ لذت گه زچاک پیرهن دزدم بیاو رشک را بنگر که درد از خویشتن دزدم

2 تو مشغول گرفتاران تو گشتی مگر زین پس سر راه صبا گیرم نسیم از پیرهن دزدم

3 طپد در خاک و خون چون مرغ بسمل کشت اما من ز بیم او طپیدن راز دل خون راز تن دزدم

4 چنان ناجور آن بدخو گرفتم خوکه گر سویش فرستم نامه از سوز دل سوز از سخن دزدم

1 چاره داغ گرفتم که به مرهم سازم غم دل را چه کنم، دل بچه خرّم سازم

2 شده از نقش رخت پرگل از آن دردم مرگ دامن دیده نیارم که فراهم سازم

3 بس که هر لحظه شکست دگرم پیش آمد صد مصیبت را یک حلقه ماتم سازم

4 گریه عادت شده در هجر توام ورنه مرا گریه نیست کزو درد دلی کم سازم

1 دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن

2 به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن

3 تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت ز من آموخت اندر تار مویی دل نهان کردن

4 عجب نبود که زلف هندویش دل ها نهان دارد متاعی را که دزدیدند می باید نهان کردن

1 سوخت محرومی دیدار چنان پیکر من که زهم ریزد اگر دل طپد اندر بر من

2 تو مرا سوزی و من سوزم از من غم که مباد باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من

3 آن قدر گریه کنم کاب به افلاک رسد بو که آن آب برد تیرگی از اختر من

4 در غمش ضعف رسید است به جایی که مرا مرده دانند اگر دل بطپد در بر من

1 نگذرد روزی که از اشک جهان پیمای من نگذرد صد نیزه بالا آب از بالای من

2 چرخ چون خواهد به زنجیر غمم سازد اسیر حلقه زنجیر سازد اول از بالای من

3 بهر آسایش شبی نگذاشت پهلو بر زمین آسمان از بس که سرگرم است در ایذای من

1 عقل می گوید بحرف عشق ترک دیدن مکن عشق میگوید که حرف عقل را تمکین مکن

2 خواب بهتان است بر عشاق ای همدم مرا چون نهی در خاک از خشت لحد بالین مکن

3 ای که داغم می نهی بر سینه دل را چاره کن از قفس آزاد کن بلبل قفس رنگین مکن

4 گریه میگوید مکن وانگه دلم خون می کند قدرتی کوتا بگویم آن بکن با این مکن

1 تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن

2 اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن

3 بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد در گلستان بودن و سر در گریبان زیستن

4 سوزم از غیرت که با جان ها غمت آمیخته ورنه مردم از چه نتوانند بی جان زیستن

1 لب زخون ترکرده ام تلخ ست می در کام من کو حریفی تا کند خون جگر در جام من

2 وعده وصلم به فردا داد اینم بس که یار این قدر داند که صبح از پی ندارد شام من

3 صبح کو در خانه بنشین، مهر گودیگر متاب تیرگی هرگز نخواهد رفت از ایام من

4 رحم اگر بر من نخواهی کرد بر بدگو مکن من چه بد کردم که نتوانی شنیدن نام من

1 باز ای دل تازه در کوی بتی جا کرده‌ای آن چه عمری خواستی امروز پیدا کرده‌ای

2 شکوه از کشتن بود فردا شهیدان تو را شکوه ما آن که در کشتن مدارا کرده‌ای

3 چون توانم دید بزم غیر جایت چون زرشک جا در آتش کرده‌ام تا در دلم جا کرده‌ای

4 ای که می‌گویی چرا خونابه‌ات از سرگذشت خود بگو، دانی که ما را دیده دریا کرده‌ای

1 زین نمی رنجم که بازم از مقابل رفته ای برده اند از کف دلت را از پی دل رفته ای

2 گرچه دادی دین و دل زودست امید وصال راه عشقت این هنوز از وی دو منزل رفته ای

3 رفتی و غایب نشد یک دم خیالت از نظر بیشتر می بینمت تا از مقابل رفته ای

آثار ابوالحسن فراهانی

7 اثر از غزلیات ناتمام در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات ناتمام در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.