تا به کی پنهان زما از ابوالحسن فراهانی غزل 37
1. تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن
گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن
1. تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن
گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن
1. لب زخون ترکرده ام تلخ ست می در کام من
کو حریفی تا کند خون جگر در جام من
1. باز ای دل تازه در کوی بتی جا کردهای
آن چه عمری خواستی امروز پیدا کردهای
1. زین نمی رنجم که بازم از مقابل رفته ای
برده اند از کف دلت را از پی دل رفته ای
1. خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی
خوشا سری که توان کرد صرف سودایی
1. خوب نبود آشنایی با بدان خوب مرا
طالب غیری نباید بود مطلوب مرا
1. باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
1. دوش در بزم که بی روی تو خون بود شراب
کرد یاد دهنت شد دهن جام پر آب
1. تو نخل حسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست
کدام فتنه که در چشم پرخمار تو نیست
1. دل ها اسیر کرد و گره بر جبین نزد
کس راه دل به خوبی این نازنین نزد
1. ای که در هجرت شکیبایی ز دلها میرود
هیچ میدانی که بیرویت چه بر ما میرود
1. از تحملهای من بر من تغافل میکند
هرچه با من میکند صبر و تحمل میکند