1 نشنیدهام مشکی چو آن زلف و نه جایی دیدهام در چین شنیدم مشک را در مشک چین نشنیدهام
2 شب در ثریا ماه را دیدم به یاد آمد مرا روزی که اندر اشک خود عکس رخش را دیدهام
3 روز وداع آن پری کردم، وداع جان و دل دل رفت با او جان نرفت از جان به جان رنجیدهام
1 مرا دلی ست که هرگز ندیدم او را شاد دلی سیاه تر از بخت اهل استعداد
2 به خاک تیره هنرها نشانده اند مرا مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
3 ازین چه سود که قدم کلید وار خمید که بخت هرگز در روی من دری نگشاد
1 زان نبینم چشم خود کز گریه پرشد دامنش هرکه تر شد دامنش دیگر نمی بینم منش
2 می دهد بر باد این گل حسن را تر دامنی گل در آتش کی رود گر تر نباشد دامنش
3 گر ندارد خون من در گردن آن نامهربان چون شود رنگین به خونم دست ها در گردنش
4 چشم می پوشم کنون هرگاه می بینم ز روز آن که روشن بود چشم از نکهت پیراهنش
1 بس که در کوی تو چشمم گریه بسیار کرد خون دل دیدم روان چندان که در دل کار کرد
2 رو بهر جانب نهادم راه بر من بسته شد ضعف پنداری هوا را در رهم دیوار کرد
3 چشم بیمارش ز خون خواری بپرهیز و بلی طول بیماری برو پرهیز را دشوار کرد
4 جان سپردم از نگاه گرم او بر بوالهوس ناوکش بر صید دیگر خورد و بر من کار کرد
1 چون خون خورم بناله، میلم زیاده باشد بی نغمه خوش نباشد، جایی که باده باشد
2 از دست دل بناخن کندم تمام سینه چون خانه ای که در وی آتش فتاده باشد
1 نه جز توام دگری در دل خراب گذشت نه بر زبان سخن کس به هیچ باب گذشت
2 چگونه پرتو گزینم به دل که پروانه برای خاطر شمعی ز آفتاب گذشت
3 هنوز رشک به من می برد فلک هرچند تمام عمرش با ماه و آفتاب گذشت
1 دوش در بزم که بی روی تو خون بود شراب کرد یاد دهنت شد دهن جام پر آب
2 بخت در خواب و ازو این همه آزار کشم وای بر من اگرم بخت نمی بود به خواب
1 ای که در هجرت شکیبایی ز دلها میرود هیچ میدانی که بیرویت چه بر ما میرود
2 تا صبا را در گلستان دیدهام آسودهام زان که در کویت ندارد ره که آن جا میرود
1 خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی خوشا سری که توان کرد صرف سودایی
2 نبرد باد زکوی توام که خاکم کرد به جستجوی تو هر ذره زو به صحرایی
3 ز چاک سینه درون دلش توانم دید ادب نمیدهدم رخصت تماشایی
1 در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید
2 شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید