اگر نبیند سوی من ساقی از ابوالحسن فراهانی غزل 13
1. اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد
نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد
...
1. اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد
نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد
...
1. دل همان غمناک و شد در عشق چشم من سفید
خانه تاریک است و از مهر رخش روزن سفید
...
1. به رنج از ناله ای کردم کسی که بی سبب نالد
مکن منع دلم از ناله کین بلبل عجب نالد
...
1. بس که در کوی تو چشمم گریه بسیار کرد
خون دل دیدم روان چندان که در دل کار کرد
...
1. دل ترک عشق آن بت دلجو نمیکند
من ترک عشق میکنم و او نمیکند
...
1. آن که بی پرواییش هردم مرا رسوا کند
کاش از رسوایی خود اندکی پروا کند
...
1. جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمیسوزد
برین آتش که دامن میزنی، دامن نمیسوزد
...
1. کس چرا در قتل چون من بی کسی حیران بود
کشتن چون من کسی بر چون تویی آسان بود
...
1. مرا دلی ست که هرگز ندیدم او را شاد
دلی سیاه تر از بخت اهل استعداد
...
1. کجا قاصد برم با نامه آن دلستان آید
به بخت من صبا بی بوی گل از گلستان آید
...
1. بخت تارم سایه ای گر بر شب تار افکند
تا قیامت خور نقاب شب ز رخسار افکند
...
1. دلارامی که باکن رام بود از من رمید آخر
نمی دانم که آن بیهوده رنج از من چه دید آخر
...