1 خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی خوشا سری که توان کرد صرف سودایی
2 نبرد باد زکوی توام که خاکم کرد به جستجوی تو هر ذره زو به صحرایی
3 ز چاک سینه درون دلش توانم دید ادب نمیدهدم رخصت تماشایی
1 خوب نبود آشنایی با بدان خوب مرا طالب غیری نباید بود مطلوب مرا
2 نام بیدردان به تقریب شکایت بردهام بیسبب خواهان نباشد یار مکتوب مرا
1 باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
2 از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه میرود صیاد از پی پیکان خورده را
1 دوش در بزم که بی روی تو خون بود شراب کرد یاد دهنت شد دهن جام پر آب
2 بخت در خواب و ازو این همه آزار کشم وای بر من اگرم بخت نمی بود به خواب
1 تو نخل حسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست کدام فتنه که در چشم پرخمار تو نیست
2 گرم به تیغ جفا میکشی نمی رنجم تو مست حسنی و اینها به اختیار تو نیست
1 دل ها اسیر کرد و گره بر جبین نزد کس راه دل به خوبی این نازنین نزد
2 دل جان سپرد پیش تو آزار خود مکن بر شمع کشته کس به عبث آستین نزد
1 ای که در هجرت شکیبایی ز دلها میرود هیچ میدانی که بیرویت چه بر ما میرود
2 تا صبا را در گلستان دیدهام آسودهام زان که در کویت ندارد ره که آن جا میرود
1 از تحملهای من بر من تغافل میکند هرچه با من میکند صبر و تحمل میکند
2 دل درون سینه بهر داغ دارم باغبان خدمت گلبن برای حاطر گل میکند
1 نگویم حال خود از حال من گو بیخبر باشد به بیدردان بیان درد دل درد دگر باشد
2 به محض این که گفتی خواهمت کشتن، مرا کشتی دروغ است این که کشتن دیگر و گردن دگر باشد
1 در حشر گر از زلف تو بویی بمن آید برخیزم از آن پیش که جان سوی من آید
2 شد سینه گلستان زتو تا چاک نمودم شاید که ازین رخنه نسیمی به من آید