1 ای خداوندی که پیر چرخ با چندین چراغ خاک پایت را طلبکارست بهر توتیا
2 هست روشن نزد عقل دور بینت هرچه هست آری آری از ازل غفلت قدر شد با قضا
3 گر بخواهد راست بینی های فکرصایبت می برد از قامت گردون گردان انحنا
4 گر به صورت دیگری بر خویش بندد طرز تو کی به معنی چون تو گردد ای کفت کان سخا
1 رغبت به استخوان کسی کم کند سگش ترسد که بو کند به غلط استخوان ما
2 هرگز نبرد خاطر خوش ره به سوی ما از باده تر نکرد گلویی سبوی ما
3 بینم در آینه اگر از بخت واژگون تمثال نیز روی نتابد ز روی ما
1 خسرو ارباب دانش سرو اهل هنر ای به استقلال در ملک سخن مالک رقاب
2 با وجود شعرهای آبدارت شاعری دیگران را راست تصویر است بر بالای آب
3 معنیّت از بس بلندی تا برون آید ز لب پا به فرق عرش ساید چون دعای مستجاب
4 آن سفینه نیست اشعار تو در وی مندرج ژرف دریایی است سطر و نقطه اش موج و حباب
1 سرور ارباب همت خسرو اهل هنر ای به استقلال در ملک کرم مالک رقاب
2 با ضمیرت لاف می دانم نزد در حیرتم کز چه معنی تیغ در گردن فکنداست آفتاب
3 با وجود جود عامت خواهش کام از فلک بر کنار چشمه باشد خواهش آب از شراب
4 نکته های دلکشت چون نقطه های شین عرش پابه فرق عیش می ساید به هنگام خطاب
1 ای سیدی که نور سیادت ز روی تو رخشد چنان که از تتق صبح آفتاب
2 طفلان شوخ چشم معانی خاطرت عریان چو سوی صفحه شتابند بی حجاب
3 ناموس دودمان سخن چون که کلک تست بافد برویشان ز نقش عنبرین نقاب
4 لفظی که فیض طبع تو معنی درو نریخت نزد خرد شکسته سفالی یست بی شراب
1 ای افصح زمانه فصیحی که عقل کل امروز با تو زبده ی ایران کند خطاب
2 در لفظ تازه فکر تو چون روح در بدن در دیر کهنه طبع تو چون نشاء شراب
3 حل کرده ام غوامض حکمت به همتت لیکن بکنه این نرسیدم به هیچ باب
4 کاین کک کو تهست بدو انگشت چون کشد از روی شاهدان بلند سخن نقاب
1 صاحبا شد مدتی تا شاهدان فکرتت از طلبکاران خود دارند رخ اندر نقاب
2 شعر تو آب روان است و روانم تشنه است چون روا داری که باشد تشنه محروم آب
3 لیک دوش از حامت گفت است طبع دوربین آن چنان عذری که نتوان رد آن در هیچ باب
4 گفت معنی های او بکرند و ما نامحرمان بکر از نامحرمان واجب شمار و اجتناب
1 خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش خادمان گفتند نزد خواجه کس را یار نیست
2 باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست
3 از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب تکیه کرده بر بساط و نزد او دیار نیست
4 عالم خواب است رفتم پیش و بنشستم برش گفتمش دارم سوالی از تو پرسش عار نیست
1 وسواسی نظیر تو ای شیخ ساخته باور مکن که در همه شیخ و شاب هست
2 خفتن رسیده است و تو مشغول ظهر و عصر وقتی نماز صبح کن کافتاب هست
3 هنگام غسل اگر به محیطت فرو برند قایل نمی شوی که نجاست در آب هست
4 در حشر اگر بجنت عدنت دهند راه آنجا نمی روی که در آنجا شراب هست
1 حسبتالله به سست ای میر با من دوستی چند گرمی های بی موقع دلم را خون کند
2 تیغ گویند آلت قطع است و بخشیدی به من دین نشد کز قطع پیوند توام ممنون کند
3 لیک جرم او چه باشد با چنین کندی که اوست خود بیا انصاف ده قطع محبت چون کند