1 گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
2 شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
3 گل از نشاط کله سوی آسمان افکند صبا ز کویت اگر سوی گلستان آید
1 گفتی که پلی بسازی از بهر خدا از بهر خدا نه بلکه از بهر نمود
2 رفتی و دو طاق ساختی برنهری کان نهر به پل پر احتیاجیش نبود
3 چون ساخته شد به طالع مسعودت شد آب از آن نهر و به کلی مقصود
4 آخر آورد چشمهاش آب سیاه این پل از بس که در ره آب گشود
1 عزیزی گفت با من دوش کای سلطان سوداگر چرا با این قدر سامان به جنت متهم باشد
2 چو ماهی می کند جمع درم اما نمیداند که صید ماهیی جایز بود کانرا درم باشد
3 بدو گفتم کریمش گرچه نتوان گفت البته ولی اطلاق جنت هم به یک معنی ستم باشد
4 خیس مطلقش گفتن نشاید زانکه گر او را بود با لذات بخلی بالغرض گاهی کرم باشد
1 میدهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند
2 گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است از غریبانی که کویت را غبار دامنند
3 دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند دشمنانم دوستند و دوستانم دشمنند
4 با خیالت تا بود در سینه دل در گفتگو بلبلان را شکوه باشد کار تا در گلشنند
1 شاید که دیرتر کند از سینه ام گذر خواهم که ناوکت همه بر استخوان خورد
2 افتادگان کوی ترا با وطن چه کار مرغی که جان دهد چه غم آشیان خورد
3 با آن که خون من خوری، از رشک سوختم با غمزه کو که خون من از من نهان خورد
1 ز رویش بر فلک عکسی یست خود کی مثل او باشد نه چون خورشید باشد عکس خورشیدار در آب افتد
2 نه خود کامی یست گر خواهم نقاب از رخ براندازد مرا غیرت کشد ترسم که آتش در نقاب افتد
3 مصیبت دوستم پهلوی بیدردی به خاکم کن که خواهم بعد مردن نیز روحم در عذاب افتد
1 نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد
2 ترک آرایش آن طرّه مکن کاندروی جز دل من گرهی هست که وانتوان کرد
1 هزار چشم درفشان و دامن پرور تبارک الله شد طرفه نکته روشن
2 که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان کند زجود تو هر لحظه پرزدر دامن
1 ای دل هوای نفس کند خانه ات خراب ای خان و مان خراب حذر از افسانه اش
2 با آنکه پاک چشم بد و پاک زو حباب آخر هوا باب رسانید خانه اش
1 ز فرموده اوستادان پیش شبی آمد این بیتم اندر نظر
2 پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
3 وزین بیت اندیشه ی دوربین بدین معنی نغز شد راهبر
4 که دوران دو رنگ است و ابنای او ندارند از آن از دو رنگی گذر