1 شعله ی شوق تو از پا ننشیند به عبث هردمم غوطه دهد اشک به دریای دگر
2 هر زمان از طرفی جلوه کند زان هردم همچو دیوانه فهم روی به صحرای دگر
1 وصل بیش از هجر جان سوزد نبینی عندلیب در خزان خاموش باشد در بهار افغان کند
2 کم به بستان رو بهار آخر شد و نشگفت گل غنچه از شرم تو گل را چند در زندان کند
1 خداوند آگهی کایم به خدمت از آن آیم که آن دیدار بینم
2 نه زان آیم که هم چون حلقه ی در نشینم بر در و دیوار بینم
3 درین مجلس که صاحب مجلش را ز نخل عمر برخوردار بینم
4 اگرچه کمتر از من کم توان یافت کم از خود بینم و بسیار بینم
1 حسبتالله به سست ای میر با من دوستی چند گرمی های بی موقع دلم را خون کند
2 تیغ گویند آلت قطع است و بخشیدی به من دین نشد کز قطع پیوند توام ممنون کند
3 لیک جرم او چه باشد با چنین کندی که اوست خود بیا انصاف ده قطع محبت چون کند
1 ای که چرخت ندیده است نظیر در سر چارسوی چار ارکان
2 تا تودکان تازه بگشادی عالم پیر تازه گشت و جوان
3 من اگر لب به وصف نگشادم نکته ای هست گوش دار بدان
4 در تماشای این دکان که کند چشم را خیره عقل را حیران
1 شاید که دیرتر کند از سینه ام گذر خواهم که ناوکت همه بر استخوان خورد
2 افتادگان کوی ترا با وطن چه کار مرغی که جان دهد چه غم آشیان خورد
3 با آن که خون من خوری، از رشک سوختم با غمزه کو که خون من از من نهان خورد
1 ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی
2 رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی
1 گرز آن که دوش از سر غفلت به دقت خواب سویت کشیده ام نه بوجه صواب پای
2 آورده ام حدیث غریبی که اعتراض زین عذر تازه آورد اندر رکاب پای
3 تو قبله جهانی و رسم است این که خلق بر قبله میکشند به هنگام خواب پای
1 شرط تأثیر ریاضت طینت پاک است و بس گر نداری درد سر کمکش که نخلت بیبرست
2 چون بری در کوره گل از وی گلاب آید برون ور گذاری خار بر آتش برش خاکسترست
1 گرچه مستی می کند از قید غم فارغ تو را چون زحد بگذشت از دیوانگی بدتر شود
2 مست شو اما نه چندانی که باشی بی خبر از سر خود گر چو نرگس آتشت بر سر شود