1 هزار چشم درفشان و دامن پرور تبارک الله شد طرفه نکته روشن
2 که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان کند زجود تو هر لحظه پرزدر دامن
1 ای دل هوای نفس کند خانه ات خراب ای خان و مان خراب حذر از افسانه اش
2 با آنکه پاک چشم بد و پاک زو حباب آخر هوا باب رسانید خانه اش
1 ای سیدی که نور سیادت ز روی تو رخشد چنان که از تتق صبح آفتاب
2 طفلان شوخ چشم معانی خاطرت عریان چو سوی صفحه شتابند بی حجاب
3 ناموس دودمان سخن چون که کلک تست بافد برویشان ز نقش عنبرین نقاب
4 لفظی که فیض طبع تو معنی درو نریخت نزد خرد شکسته سفالی یست بی شراب
1 نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد
2 ترک آرایش آن طرّه مکن کاندروی جز دل من گرهی هست که وانتوان کرد
1 عالم به غیب اگر نیست چون هر که را قرین شد نشنیده زونویسد هرچش گذشت در دل
2 آب سیه برآرد و از قعر بحر تیره در ثمین نماید چون آورد به ساحل
3 از ضعف میبرندش بر دوش و این عجب تر گز یک قدم تواند رفتن ز چین به بابل
4 گر جمله جهان را چومیر جمله عالم بخشد نمی کند سر بالا ز شرم سایل
1 خسرو ارباب دانش سرو اهل هنر ای به استقلال در ملک سخن مالک رقاب
2 با وجود شعرهای آبدارت شاعری دیگران را راست تصویر است بر بالای آب
3 معنیّت از بس بلندی تا برون آید ز لب پا به فرق عرش ساید چون دعای مستجاب
4 آن سفینه نیست اشعار تو در وی مندرج ژرف دریایی است سطر و نقطه اش موج و حباب
1 میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر
2 گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر
3 آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب گرمی اندر خانه جزو بیش از جای دگر
1 صاحبا شد مدتی تا شاهدان فکرتت از طلبکاران خود دارند رخ اندر نقاب
2 شعر تو آب روان است و روانم تشنه است چون روا داری که باشد تشنه محروم آب
3 لیک دوش از حامت گفت است طبع دوربین آن چنان عذری که نتوان رد آن در هیچ باب
4 گفت معنی های او بکرند و ما نامحرمان بکر از نامحرمان واجب شمار و اجتناب
1 ای افصح زمانه فصیحی که عقل کل امروز با تو زبده ی ایران کند خطاب
2 در لفظ تازه فکر تو چون روح در بدن در دیر کهنه طبع تو چون نشاء شراب
3 حل کرده ام غوامض حکمت به همتت لیکن بکنه این نرسیدم به هیچ باب
4 کاین کک کو تهست بدو انگشت چون کشد از روی شاهدان بلند سخن نقاب
1 گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
2 شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
3 گل از نشاط کله سوی آسمان افکند صبا ز کویت اگر سوی گلستان آید