1 منت ایزد را که سودای توام از سر نرفت رفت جان، اما غمت از جان غم پرور نرفت
2 بر سر خاکم گذار آورد و من در خواب مرگ هیچ کس را آنچه آمد بر سرم بر سر نرفت
3 نقش بر آب ارچه بی صورت بود اعجاز عشق نقش آن صورت مرا هرگز زچشم تر نرفت
4 سعی ها کردم که پا بر منظر چشمم نهد سعی من ضایع نشد دل رفت اگر دلبر نرفت
1 به پیش آتش آهم زبانهٔ آتش چنان بود که ز آتش زبانهٔ آتش
2 ز دوریت چو کشم آه بیشتر سوزم بلی نسیم بود تازیانهٔ آتش
3 درون تربت من چیست غیر خاکستر جز این متاع چه خواهی ز خانهٔ آتش
4 بیان درد دل خود بهر که کردم، سوخت مگر زبان من آمد زبانهٔ آتش
1 تا کی کنی آزار من زار شکسته آزردگی ای هست در آزار شکسته
2 بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی زودی گذرند از بر دیوار شکسته
3 آسان نرود محنت هجران تو از دل بیرون نرود زود ز ناچار شکسته
4 جان از کف عشاق پریشان نستانی تا خون نکنی دل چو خریدار شکسته
1 مرا بیگانه ای بیگانه میگرداند از یاران برای بی وفایی می کنم ترک وفاداران
2 اگر جوید بهانه بهر قتلم چشم بیمارش چنین باشد بهانه جوی می باشند بیماران
3 نگاه چشم مستش سوی غیر و من ازین خوشدل که با هم درنگیرد صحبت مستان و هشیاران
4 بگاه گریه دل ذوق دگر یابد ز خون خوردن گواراتر بود می روز باران نزد میخواران
1 یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
2 ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
3 ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم
4 ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش از برای کی نگه می داشتم گر داشتم
1 از صبوری لاف زد خون دل ناشاد ریز خار در آرامگاه صبر بی بنیاد ریز
2 من نخواهم رفت ازین در آتشم در زن بسوز وز برای امتحان خاکسترم بر باد ریز
3 مرد دوری نیستی ای دل چو من بسمل شوم خویشتن را خون کن و در دامن صیاد ریز
4 مست عشقم لطف را از قهر نتوانم شناخت خواه جرمم بخش و خواهی ناوک بیداد ریز
1 مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانهام کز نگاه آشنایش از خرد بیگانهام
2 من شرارم دوری آتش نمیسازد مرا تا ز آتش دور گشتم با فنا همخانهام
3 بینصیبم از شراب وصل گویی چون حباب سرنگون ایجاد شد روز ازل پیمانهام
4 هر نفس با مرگ امیدی به سر میآورم نگذرد یک دم که شیون نیست در ویرانهام
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
3 اکنون کشید تیغ که در آستان او دیگر برای روح شهیدان مکان نماند
4 از بس به باغ برد صبا عطر بهر گل خاکم به سر که خاک در آن آستان نماند
1 بر سر کوی تو روزی چند جا میخواستیم از فلک یک حاجت خود را روا میخواستیم
2 باد بیرون میبرد از گلستان گل را مگر شد نصیب گلستان آن گل که ما میخواستیم
3 دیر میآرد به مشتاقان نسیم پیرهن قاصدی چابکتر از باد صبا میخواستیم
4 در قیامت هم ستم بر ما شهیدان کردهاند جان به ما دادند و ما جانانه را میخواستیم
1 خوشا روزی که یادی از من آواره میکردی نبودی عاشق و بیچارهای را چاره میکردی
2 نمیرفتی ز دنبال نظر رسوا نمیگشتی اگر در عشق خود حال مرا نظاره میکردی
3 به این زودی گریبان گر به دست دل نمیدادی چو یوسف جامهای در نیکنامی پاره میکردی
4 جهان دار مکافات است میباید کشید اکنون ستمهایی که بر عشاق محنتکاره میکردی