منت ایزد را که سودای از ابوالحسن فراهانی غزل 13
1. منت ایزد را که سودای توام از سر نرفت
رفت جان، اما غمت از جان غم پرور نرفت
...
1. منت ایزد را که سودای توام از سر نرفت
رفت جان، اما غمت از جان غم پرور نرفت
...
1. زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است
بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
...
1. گرنه دلجویی نمودی قامت دلجوی دوست
از خجالت سرفکندی پیش ماه روی دوست
...
1. نسبتی محراب ابرو را بهر محراب نیست
آن چه در دل و آنچه در گل جا کند یک باب نیست
...
1. لب ز کوثر تر نمیسازیم ما تا آن آتش است
درد ما آتشپرستان را مداوا آتش است
...
1. ز ضعف تن مژه ام را بهم رسیدن نیست
نبستن مژه از مرده بهم دیدن نیست
...
1. یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد
جان رفیقش کردم و چندانکه جان دادم نبرد
...
1. مطلب هرکس که بینی مالی و جاهی بود
ترک مال و مطلب دنیا مرا شاهی بود
...
1. اگر خاک سر کویش که بر خونم شرف دارد
صبا دارد دریغ از دیده ام حق بر طرف دارد
...
1. مرا لبهای آتشناک آن جانانه میسوزد
که گر بر لب نهد ساغر لب پیمانه میسوزد
...
1. تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد
چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
...
1. نمیخواهم کسی با نازنین من سخن گوید
اگرچه قاصد من باشد و پیغام من گوید
...