1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
3 گر دیده گستاخ پریشان رخت دید ز آن است که بر زلف پریشان تو افتاد
4 چون زخم کهن روز و شب آلوده به خون است هر چشم که بر ناوک مژگان تو افتاد
1 لب ز کوثر تر نمیسازیم ما تا آن آتش است درد ما آتشپرستان را مداوا آتش است
2 ما که میسوزیم خواه از وصل و خواه از هجر باش سوختن کارست هرکس را تمنا آتش است
3 دور از آن در گریه دارم که میسوزد مرا آنچه آن بر دیگران آب است بر ما آتش است
4 راستی را دور ازو یک دم شکیباییم نیست با وجود آن که میدانم سراپا آتش است
1 اگر خاک سر کویش که بر خونم شرف دارد صبا دارد دریغ از دیده ام حق بر طرف دارد
2 به ناخن می کند از مشک رویش ماه رخساره دروغ است این که می گویند بر رخ کلف دارد
3 بقدر گریه باشد چشم را قیمت بر عاشق بلی عزت به قدر گوهر خود هر صدف دارد
4 کسی سرّ نگاهش را به جز چشمش نمی داند نظر بر هر طرف می افکند چندین طرف دارد
1 مرا لبهای آتشناک آن جانانه میسوزد که گر بر لب نهد ساغر لب پیمانه میسوزد
2 دلا این گریه بیحاصل بود چندین چه میریزی ز بیرون آب کاتش در درون خانه میسوزد
3 ز غیرت گر برم سر شمع را هر لحظه معذورم تو در بزمی و امشب شمع چون پروانه میسوزد
4 مبین نقص زن هند و کمال عشق را بنگر که با نقص زنی خود را چه سان مردانه میسوزد
1 چون گرم گریه کردم چشم گهرفشان را انداختم به ساحل چون موج آسمان را
2 ترسم زننگ ننهد دیگر بر آستان پا ورنه به بوسه زحمت میدادم آستان را
3 تا زودتر بسوزی ای برق آه او را چون عندلیب از خس میسازم آشیان را
4 گر بودی از سگانش امید التفاتی کی بود تاب بودن در سینه استخوان را
1 ز گریه منع مکن دیده پر آب مرا که برطرف کنی از کشتن اضطراب مرا
2 مرا بسوز پس از کشتنم نه سیمابم مگر به آب دهد کلبه خراب مرا
3 شکفته دیدم گل های داغ و دانستم که سوی من نظری هست آفتاب مرا
4 ز دیده منت شب زنده داری از چه کشم که غمزه ی تو به تاراج برد خواب مرا
1 نسبتی محراب ابرو را بهر محراب نیست آن چه در دل و آنچه در گل جا کند یک باب نیست
2 بایدم محنت کشید و از سبب خاموش بود عالم عشق ست اینجا عالم اسباب نیست
3 از ملاقات صبا با زلف او چون زلف او تا به کی بر خویش پیچم بیش از اینم تاب نیست
4 ما بروی شادمانی ای فلک دربسته ایم گر متاعت این بود مگشا که اینجا باب نیست
1 گرنه دلجویی نمودی قامت دلجوی دوست از خجالت سرفکندی پیش ماه روی دوست
2 عشق را با کفر و ایمان نیست کاری زآن که هست قبله ما روی یار و کعبه ما کوی دوست
3 قبله دزدیده کم دانند دزدان عیب نیست گر نداند قیمت دل طره هندوی دوست
4 از پریشانی ست این ارزانفروشی ورنه کی میدهد تاری به جانی زلف عنبربوی دوست
1 بیگل روی تو بر ما جام صهبا آتش است در نظر آب است اما در سویدا آتش است
2 دور از او تا جام بر لب مینهم میسوزدم می که با او آب حیوان است تنها آتش است
3 جلوهٔ معشوق بر هرکس به قدر حال اوست آنچه گل بینی تو بر بلبل سراپا آتش است
4 گریم و نالم به یاد لعل رخسارش، مرا در فراقش کار گه با آب و گه با آتش است
1 عشق گل گر آشکارا کرد بلبل باک نیست عاشقی ترسد ز رسوایی که عشقش پاک نیست
2 کار ما را از نگاهی می تواند ساختن گردش چشم تو مثل گردش افلاک نیست
3 عشق را الفت به قدر نسبت آمد شعله را با سمندر نسبتی باشد که با خاشاک نیست
4 سیر بستان را مشو منگر که آخر بی سبب سرو را پا در گل و گل را گریبان چاک نیست