1 دل به چنین زلف بندم چین ابرو چون بپاید زآن که چیزی کان نپاید، دل به او بستن نشاید
2 گفتمش بنشین زمانی تا مگر سیرت به بینم گفت چون خورشید بنشیند دگر کی رخ نماید
3 ای که می گویی شبت را روزی از پی هست، یا رب روز من از پی نیاید هرچه می آید بیاید
4 بلبل از بیرحمی گل می کند فریاد و افغان باغبان کز درد واقف نیست، گوید می سراید
1 دوزم شکاف سینه چو دل جلوه گاه کرد خود هم به روز رشک نیارم نگاه کرد
2 دل خو به آه کرده بنوعی که روز وصل هرچند خواست در دلی گوید آه کرد
3 ای برق آه، تیرگی از روز ما مبر روزیست این که چشم سیاهش سیاه کرد
4 مردم در آرزویت و ترسم که روز حشر باید زبیم خوی تو ضبط نگاه کرد
1 محنتی هر ساعت از تو پیش می آید مرا پیش محنت های بیش از بیش می آید مرا
2 قصد قتلم چون کند در خواب آن چشم سیاه یاد از بخت سیاه خویش می آید مرا
3 عقل دورم کرد ازو یا رب نیامد پیش کس آن چه پیش از عقل دوراندیش می آید مرا
4 بسته ره بر من خیالش رو بهر سومی نهم در نظر آن شوخ کافر کیش می آید مرا
1 دیوار و در آلوده به خون جگرم کرد هجران تو شرمنده دیوار و درم کرد
2 از لذت زخم آن مژه محرومی ما خواست زان بیش که شمشیر زند بی خبرم کرد
3 از عکس رخت در نظرم اشک به خون شد آسوده ز آمیزش لخت جگرم کرد
4 پروانه صفت سوختم و شمع ندیدم خون در تن من شعلگی بال و پرم کرد
1 یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد جان رفیقش کردم و چندانکه جان دادم نبرد
2 بس که در هر ذره پنهان داشتم کوه غمی خاک گشتم بر سر کوی تو و بادم نبرد
3 آن قدر تکرار کردم درس مهر دوست را کین همه نامهربانی کرد و از یادم نبرد
4 می کنم فریاد و از غیرت نمیدانم زکیست همچو طفل بی زبان کس ره به فریادم نبرد
1 به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
2 چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید
3 همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم که بهر سوختن هم کس مرا از دار نگشاید
4 زمن هر ذره خواهان غم و ترسم که چون جایی هجوم مشتری شد کاروانی بار نگشاید
1 چشم ترم به آب رسانیده آب را حاجب نشد به رفتن دریا سحاب را
2 وصل تو را زبخت سیه چون طلب کنم از شب ظلمت نکرده کسی آفتاب را
3 بر رغم من بود که نقاب افکند به رخ باید کشید منتی از من نقاب را
4 مقصود دل ز گریه فنای نیست و بس از زخم نیست گریه بر آتش کباب را
1 چو از کنار من آن غمگسار برخیزد غمی به قصد من از هر کنار برخیزد
2 هجوم رشک مرا بین که بر گذرگاهش ز دیده آب زنم تا غبار برخیزد
3 ز رفتن تو به یاد آورم چو طوفانم در آرزوی رخت از کنار برخیزد
4 تو تا جدا شدی از من زمانه سوخت مرا چنین بود چو گل از پیش خار برخیزد
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
3 همای روح سعادت به دام ما افتد عجب که نگسلد این رشته سخت باریک است
4 فتاده زلفت چون سایه چراغ به پات درست بوده که پای چراغ تاریک است
1 مطلب هرکس که بینی مالی و جاهی بود ترک مال و مطلب دنیا مرا شاهی بود
2 بخت معذور است گر از حال ما آگاه نیست خفته را از حال بیداران چه آگاهی بود
3 میکشد یارم به جرم آن که میخواهی مرا چون زیم جایی که تقصیرم نکوخواهی بود
4 شاهد بالا بلندم چون خرامد سوی باغ سرو اگر پیشش نیارد سجده کوتاهی بود