1 جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
2 به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
3 شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو خیال تیغ نه همخوابه هوس باشد
4 هرانکسی که زند بر خلاف تو نفسی نخست مرگ گلوگیر در نفس باشد
1 خدایگانا شاگرد رای توست قضا ادب نباشد اگر بگذرد ز حکم ادیب
2 ز چوب منبر خشک از نشاط گل بدمد نسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب
3 نه قطره ماند به دریا نه ذره ماند به دشت که از فواید انعام تو نیافت نصیب
4 مرا به دولت تو آنکه نسبتی ست از پی آنک تو در زمانه غریبی و من زخانه غریب
1 خدایگان صدور زمانه صدرالدّین تویی که طلعت تو نوردیده خردست
2 از آن به رقص درآید فلک در گوشش صریر کلک تو همچون نوای باربدست
3 به حضرت تو که پیوسته نیک باد تو را نموده ام دو سه نوبت که حال من چه بد ست
4 ز عیش تیره همی کردم این همه فریاد نه زانک کسوت من اطلس است یا نمدست
1 پناه ملت اسلام مجد دولت و دین دلت نهان جهان آشکار بشناسد
2 ضمیر پاک تو آن صیرفی استادست که نقد هفت فلک را عیار بشناسد
3 فراست تو به یک التفات سر قدر درون پرده لیل و نهار بشناسد
4 تو یی که پیش و پس مرکبت به سر بدود هرانکسی که یمین از یسار بشناسد
1 بُرجها دیدم که از مشرق برآوردند سر جمله در تسبیح و در تهلیل حیّ لایموت
2 چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جَدی و دلو و حوت
1 ای گشته جهان جان ز مدحت همچون لب دلبران پر از قند
2 چون ابر و گل ست ظلم و انصاف در عهد تو این گری و آن خند
3 یک روز به شب نشد که گردون از هیبت تو سپر نیفکند
4 من بنده که خاطرم نهالی ست در باغ ثنای تو برومند
1 خدایگان جهان شهریار روی زمین تویی که ذات تو تنها نشان اقبال است
2 هر آنچه خواهی و گویی تو را جز آن نبود از آنک فکرت تو ترجمان اقبال است
3 چو عالمی به نماز و به روزه می خواهند بقای ذات کریمت که کان اقبال است
4 اگر چه روزه در آمد به رغم اعدا نیک طرب گزین که تنت در ضمان اقبال است
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
3 قلم که دایم و صّافی کمال تو کرد رخش به دوده خجلت همیشه اندوده ست
4 بزرگوارا بی سعی درین مدّت دلم ز غصّه و چانم ز غم نیاسوده ست
1 بزرگوارا دانم که بر خلاف قدر حقیقت است که جز کردگار قادر نیست
2 به حکم آنک بد و نیک هر چ پیش آید مقدّرست به هر حال اگر چ ظاهر نیست
3 به سعی می نشود هیچ گونه روزی بیش ز روی کم خردی گر چه مرد صابر نیست
4 بلی عنایت صاحب که در مصالح خلق ز یک دقیقه به انواع لطف قاصر نیست
1 خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
2 تویی که پنجه زور آزمای کین توزت به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
3 سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب که خویش را به صف صدر خصم بنشاند
4 جهان پناها داعی دولت تو ظهیر که در حمایت این آستانه می ماند