1 خدایگان جهان مالک رقاب امم تویی که هست زبان تو ترجمان قضا
2 نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر هزارگونه بضاعت در آستین صبا
3 ز تند باد شکوهت بود به موسم دی که خون بیفسرد اندر عروق نشو ونما
4 شب گذشته مرا می گذشت بر خاطر که چیست موجب یخ بند و علت سرما
1 ای خسروی که از رخ دوشیزگان غیب هر لحظه دست فکرت تو در کشد نقاب
2 در عرض گاه زینت بزم تو فی المثل طاووس وقت جلوه نماید کم از غراب
3 حفظت به هر زمین که سپر در سپر کشید ممکن بود که رخنه شود تیغ آفتاب
4 وز بیم میل قهر تو کان دم به دم بود بر چشم دشمنانت نیارد گذشت خواب
1 عالی رضی دین تویی آن شمع دل که هست لفظ شکرفشان تو پیرایه صواب
2 با شمع دولت تو بر افروخت روزگار درکام آرزو چو شکر گشت صبر و صاب
3 چون بخت در رخ تو شکرخنده زد چو صبح گو تیره شو ز غصه آن شمع آفتاب
4 بشنو حکایتی ز شکر خوشتر و بدانک چون شمع نیم مرده نه تن دارم و نه تاب
1 خدایگانا شاگرد رای توست قضا ادب نباشد اگر بگذرد ز حکم ادیب
2 ز چوب منبر خشک از نشاط گل بدمد نسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب
3 نه قطره ماند به دریا نه ذره ماند به دشت که از فواید انعام تو نیافت نصیب
4 مرا به دولت تو آنکه نسبتی ست از پی آنک تو در زمانه غریبی و من زخانه غریب
1 ای تو را در وجوه شمع و شکر نقد هر کیسه کاسمان بر دوخت
2 چشم گردون ندید روی وجود تا قضا شمع دولتت بفروخت
3 هین که پروانه های وعده تو جمله در شمع انتظار بسوخت
1 ای سینه روزگار پر جوش از آتش تیغ آبدارت
2 هرچ از لب آرزو برآید ایام نهاده در کنارت
3 در مدت عمر نارسیده خورشید دو اسبه در غبارت
4 چون عزم سفر درست کردی دولت که همیشه باد یارت
1 ای قبای سپهر آمده تنگ از چه؟ از رشک حلقه کمرت
2 زلف جاروب کرده زهره و ماه تا بروبند خاک رهگذرت
3 روی تو هر طرف که می آری هم عنانند نصرت و ظفرت
4 گرچه از خدمت تو دور افتاد بنده دور از ملازمان درت
1 حامی ملک سعد دولت و دین چرخ در سایه حمایت توست
2 صحف آمال و نسخه ارزاق تا ابد در کف کفایت توست
3 کرم شاه کار خویش بکرد بعد از این نوبت عنایت توست
1 ای خسروی که رایت جاه و جلال تو سر بر محیط عالم علوی فراشته ست
2 گردون مظلّه ای ست که در عرصه وجود عصمت همیشه بر سر مُلکت بداشته ست
3 از چهره زمانه فرو شوی گرد ظلم ایزد تو را بر او نه به بازی گماشته ست
4 شاها منم که خامه اقبال روز و شب مدح تو بر صحیفه جانم نگاشته ست
1 بدر دین حاکم آفاق مبارک تویی انک گلبن ملک ز تو تازه و تر بشکفته ست
2 آستین کرمت بی غرض دنیاوی صد ره از روی جهان گرد حوادث رفته ست
3 این سعادت که تو را روی نموده ست هنوز صد یکی نیست از آنها که قضا پذرفته ست
4 سخنی هست مرا با تو نهان نتوان کرد که ز رای تو خرد هیچ سخن ننهفته ست