1 سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را مگر به حله ببینم جمال سلمی را
2 بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل بسی خطر نبود نیز عهد قربی را
3 مرا زمانه به عهدی که طعنه ای می زد هزار بار به هربیت شعر شعری را
4 مزاج کودکی از روی خاصیت به مذاق هنوز حکم شکر می نهاد کسنی را
1 گیتی که اولش عدم و آخرش فناست در حقّ او گمان ثَبات و بقا خطاست
2 بنیاد چرخ بر سر آب است ازین قِبَل پیوسته در تحرّک دوری چو آسیاست
3 مشکلتر این که گر به مَثَل دور روزگار روزی دو مهلتی دهدت گویی آن بقاست
4 واثق مشو به عمر که در خواب غفلت است آن کس که چار بالش ارکانش متکاست
1 حلقه زلف یار ، دام بلاست دل درو بسته ایم عین خطاست
2 کار دل بهتر است کو شب و روز در تماشا گه نسیم صباست
3 جان بر لب رسیده را بتر است کز مقیمان آستان عناست
4 تا بُت من به دلبری بنشست قلم عافیت زما برخاست
1 یک امشبم که خم ابروی تو محراب است چرا به گرد من از آب دیده غرقاب است
2 مرا که با تو نشینم گریستن بر چیست اگر نه بخت بد وعاشقی زیک باب است
3 چرا هوای لبت خون من به جوش آورد اگرنشاندن خون از خواص عنّاب است
4 شراب در تو اثر کرد وشمع جمله بسوخت تو آن مبین که مرا از رخ تو مهتاب است
1 بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست دست غمت ببست مرا استوار دست
2 در پای محنت تو از آن دست می زنم تا برنگیری از سر من دل افکار دست
3 پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صدهزار دست
4 گربنده در وصال لبت دست یابدی بردی نشاطم از می انده گسار دست
1 گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
2 بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
3 تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر هرجا که در هوای تو دستی است بر سر است
4 آن دل که سفره فلک چنبری نشد در چنبر دو زلف تو اکنون مسخر است
1 رویت از حسن در جهان سمر است عقد زلفت نشیمن قمر است
2 زان رخ تازه ولب شیرین همه آفاق پر گل وشکر است
3 تا دلم زان گل و شکر بچشید هر زمان از قضا ضعیف تر است
4 تنگ روزی دلا که روزی او به دهان تو و لب تو در است
1 خسروا ،وقت می گل فام است رونق عیش درین ایام است
2 باغ پر مطرب خوش الحان است دشت،پرشاهد سیم اندام است
3 در جهان نکهت انفاس صبا همچو انعام شهنشه عام است
4 لاله را سوز دل اندر سینه است غنچه را شادی جان در کام است
1 روز جشن عرب و وقت نشاط عجم است شادزی گرچه فلک باعث اندوه و غم است
2 خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مراد می خور انگار که آن نیز وفا و کرم است
3 شاه انجم زکمین گاه افق بیرون تافت وقت پرداختن مدحت شاه عجم است
4 قصه ملک جم وجام مرصع مشنو جام بر کف نه وانگار که آن جام جم است
1 شاها درِ تو قبله شاهان عالم است گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
2 مقصود آفرینش عالم تویی از آنک ذات مطهرت سبب نظم عالم است
3 هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است هم جان جن وانس به یاد تو خرم است
4 عالم به توست زنده که تو جان عالمی زین غصه جان خصم تو موقوف یک دم است