1 آنک به حق داور زمان وزمین است خسرو پیروز بخت نصرة دین است
2 حامی اسلام بیشکین که چو گردون مرکب دوران او همیشه بزین است
3 آنکه در اطراف ملکش از در طاعت خسرو انجم کمینه قلعه نشین است
4 وانک ز بهر نثار موکب قدرش دامن افلاک پر ز دُرّ ثمین است
1 ایزد چو کارگاه فلک را نگار کرد از کاینات ذات تو را اختیار کرد
2 نی نی هنوز کاف کن از نون خبر نداشت کایزد رسوم دولت تو آشکار کرد
3 اول تو را یگانه و بی مثل آفرید وانگه سپهر هفت و عناصر چهار کرد
4 طبع زمان که حامل امر تو خواست شد همچون عنان فرخ تو بی قرار کرد
1 چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد غمت به ریختن خونم آستین بر زد
2 رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند که ابر قطره باران به یاسمین بر زد
3 چو پیش روی تو زلفت نقاب پره کشد امیر زنگ تو گویی به شاه چین بر زد
4 دلم به مجلس وصلت رسید بار نیافت بتافت رو و بر ابرو هزار چین بر زد
1 گیتی که اولش عدم و آخرش فناست در حقّ او گمان ثَبات و بقا خطاست
2 بنیاد چرخ بر سر آب است ازین قِبَل پیوسته در تحرّک دوری چو آسیاست
3 مشکلتر این که گر به مَثَل دور روزگار روزی دو مهلتی دهدت گویی آن بقاست
4 واثق مشو به عمر که در خواب غفلت است آن کس که چار بالش ارکانش متکاست
1 گل ز خرگاه چمن روی به صحرا دارد سر می خوردن آن خرگه مینا دارد
2 سبزه چون تازگی افزود به سر سبزی سال گلبن فتح مَلک سرّ ثریا دارد
3 تاج بخش ملکان شاه جوانبخت جوان کز همه تاجوران منصب اعلا دارد
4 خضر فیضی که به فتوی محمد نسبی بند بر تارک این گنبد خضرا دارد
1 مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد که هریکی به دگرگونه داردم ناشاد
2 بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست ز من مپرس که این نام بر تو چون افتاد ؟
3 هنر نهفته چو عنقا بماند زآن که نماند کسی که باز شناسد همای را از خاد
4 تنم گداخت چو موم از عنا درین فکرت که آتش از چه نهادند در دل فولاد؟
1 شاها اساس ملک به تو استوار باد عمر تو همچو دور فلک پایدار باد
2 هر آرزو که در دل اندیشه بگذرد همچون عروس ملک تورا در کنار باد
3 هر گل که راحتی به دل آرد نسیم او درچشم دشمن تو ز نکبت چو خار باد
4 گر در ممالک تو پریشانیی بود در زلف لعبتان خطا وتتار باد
1 رویت از حسن در جهان سمر است عقد زلفت نشیمن قمر است
2 زان رخ تازه ولب شیرین همه آفاق پر گل وشکر است
3 تا دلم زان گل و شکر بچشید هر زمان از قضا ضعیف تر است
4 تنگ روزی دلا که روزی او به دهان تو و لب تو در است
1 یک امشبم که خم ابروی تو محراب است چرا به گرد من از آب دیده غرقاب است
2 مرا که با تو نشینم گریستن بر چیست اگر نه بخت بد وعاشقی زیک باب است
3 چرا هوای لبت خون من به جوش آورد اگرنشاندن خون از خواص عنّاب است
4 شراب در تو اثر کرد وشمع جمله بسوخت تو آن مبین که مرا از رخ تو مهتاب است
1 هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند
2 جز در مثال بردن خطی ز عارضت نقاش عشق را سر پرگار نشکند
3 دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط معلوم شد که رونق گل خار نشکند
4 در کیش غمزه تو شد انداختن حرام هر ناوکی که در دل افکار نشکند