هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر از فرخی یزدی رباعی 13
1. هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر است
درد و غم و رنج و المش بیشتر است
...
1. هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر است
درد و غم و رنج و المش بیشتر است
...
1. هر روز در این خرابه جنگی دگر است
در ساغر شهد ما شرنگی دگر است
...
1. جان بنده رنج و زحمت کارگر است
دل غرقه به خون ز محنت کارگر است
...
1. دنیای ضعیف کش که از حق دور است
حق را بقوی می دهد و معذور است
...
1. ما را همه از دو کون یک گوشه بس است
در راه طلب عزم متین توشه بس است
...
1. اکنون که چمن چو چتر کیکاوس است
وز سبزه دمن چو خوابگاه طوس است
...
1. در مسلک ما طریق مطلوب خوش است
دلجوئی مردمان مغلوب خوش است
...
1. ای جعبه رأی را چه دین و کیش است
کز آن دل خوب و زشت در تشویش است
...
1. نادانی و جهل تا که ما را کیش است
بدبختی ما همیشه بیش از پیش است
...
1. تحکیم اساس بر مؤسس فرض است
این اصل بهر منعم و مفلس فرض است
...
1. در ملک وجود خودنمائی غلط است
در بندگی اظهار خدائی غلط است
...
1. هر کس که چو گل در این چمن یکرنگ است
با خار به پیش باغبان هم سنگ است
...