آثار فرخی یزدی

صفحه 1 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟ بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست!

2 نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست

3 گنج عزت کنج عزلت بود آن را دل چو یافت دیگرش از بی نیازی حاجت گنجینه نیست

4 خواستم مثبت شوم باشد اگر کابینه خوب چون بدیدم، دیدم این کابینه آن کابینه نیست

1 آن طایری که در قفس تنگ خانه داشت در دل کجا دگر هوس آب و دانه داشت

2 دست زمانه کی کندش پایمال جور هر سر که پاس خدمت این آستانه داشت

3 بهر گره گشائی دل تاخت تا ختن آن باد مشکبوی که در دست شانه داشت

4 ما را به روز وصل چرا آشنا نکرد تأثیر در دلت اگر آه شبانه داشت

1 بهر آزادی هر آن کس استقامت می‌کند چاره این ارتجاع پر وخامت می‌کند

2 گو سپر افکن در این شمشیربازی از نخست هرکسی کاندیشه از تیر ملامت می‌کند

3 باید از اول بشوید دست از حق حیات در محیط مردگان هرکس اقامت می‌کند

4 در قفس افتد چو شیر شرزه از قانون‌کشی روبه افسرده ابراز شهامت می‌کند

1 زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت

2 جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت

3 پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت

4 وانکرد از کار دل چون عقده باد مشکبوی گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت

1 این غرقه به خاک و خون دلی بود یا طایر نیم بسملی بود

2 از دست تو قطره قطره خون شد یک چند اگر مرا دلی بود

3 مجنون که کناره جست زین خلق دیوانه نمای عاقلی بود

4 دل داشت هوای دام صیاد پیداست که صید غافلی بود

1 در کهن ایران ویران انقلابی تازه باید سخت از این سست‌مردم قتل بی‌اندازه باید

2 تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان چهره ما را ز خون سرخ دشمن غازه باید

3 نام ما، در پیش دنیا پست از بی‌همتی شد غیرتی چون پور کیخسرو بلندآوازه باید

4 می‌کند تهدید ما را این بنای ارتجاعی منهدم این کاخ را از صدر تا دروازه باید

1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

2 آنکه خود سازد و جان بازد و پروا نکند در بر شمع جهانسوز تو پروانه ماست

3 هست جانانه ما شاهد آزادی و بس جان ما در همه جا برخی جانانه ماست

4 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست

1 هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود کار من سودا زده دیوانه گری بود

2 پرواز بمرغان چمن خوش که در این دام فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

3 گر این همه وارسته و آزاد نبودم چون سرو چرا بهره من بی ثمری بود

4 روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش دیدم که خبرها همه در بیخبری بود

1 رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد یا آنکه ز جان بازی اندیشه نباید کرد

2 سودی نبری از عشق گر جرأت شیرت نیست آسوده گذر هرگز زین پیشه نباید کرد

3 گر آب رزت باید ای مالک بی انصاف خون دل دهقان را در شیشه نباید کرد

4 در سایه استبداد پژمرده شد آزادی این گلبن نورس را بی ریشه نباید کرد

1 غم نیست که با اهل جفا مهر و وفا داشت با اهل وفا از چه دگر جور و جفا داشت

2 از کوی تو آن روز که دل بار سفر بست در هر قدمی دیده حسرت بقفا داشت

3 همچشمی چشمان سیاه تو نمی کرد در چشم اگر نرگس بیشرم، حیا داشت

4 هر روز یکی خواجه فرمانده ما گشت یک بنده در این خانه دو صد خانه خدا داشت

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی