1 دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
2 نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
3 در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را
4 جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ دانهدانه چون شمردم سبحه صد دانه را
1 گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما
2 با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما
3 بیخانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین خوب اعتبار دارد، بیاعتباری ما
4 این پردهها اگر شد، چون سینه پاره دانی دل پرده پرده خون است، از پردهداری ما
1 بی سر و پائی اگر در چشم خوار آید ترا دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا
2 با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست دولت آن باشد ز در بی انتظار آید ترا
3 دولت هر مملکت در اختیار ملت است آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا
4 پافشاری کن، حقوق زندگان آور بدست ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا
1 ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما تا که آزادی بود دربند در بندیم ما
2 خوار و زار و بیکس و بیخانمان و دربدر با وجود اینهمه غم، شاد و خرسندیم ما
3 جای ما در گوشه صحرا بود مانند کوه گوشه گیر و سربلند و سخت پیوندیم ما
4 در گلستان جهان چون غنچه های صبحدم با درون پر ز خون در حال لبخندیم ما
1 گر که تأمین شود از دست غم آزادی ما می رود تا به فلک هلهله شادی ما
2 ما از آن خانه خرابیم که معمار دو دل نیست یک لحظه در اندیشه آبادی ما
3 بسکه جان را به ره عشق تو شیرین دادیم تیشه خون می خورد از حسرت فرهادی ما
4 داد از دست جفای تو که با خیره سری کرد پامال ستم مدفن اجدادی ما
1 در سیاست آنکه شاگرد است طفل مکتبی را کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را
2 این وجیهالملهها هستند قاصر یا مقصر برکنید از دوششان پاگون صاحب منصبی را
3 پای بنهادند گمراهانه در تیه ضلالت پیروی کردند هر قومی که شیخان صبی را
4 خوب و بد را از عمل ای گوهری بشناس قیمت کز نبی بشناختند آزادگان قدر نبی را
1 ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را
2 گدا و بینوا و پاکباز و مفلس و مسکین ندارد کس چو من سرمایه بی اعتباری را
3 چرا چون نافه آهو نگردد خون دل دانا در آن کشور که پشک ارزان کند مشک تتاری را
4 غنا با پافشاری کرد ایجاد تهی دستی خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را
1 به هنگام سیهروزی علم کن قد مردی را ز خون سرخفام خود بشوی این رنگ زردی را
2 نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزهگردی را
3 ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را
4 کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق که تا بیرون کنند از سر هوای همنبردی را
1 می دهد نیکو نشان کاخی مکان فتنه را محو می باید نمود این آشیان فتنه را
2 صورت ولکان به خود بگرفته قصری با شکوه خون کند خاموش این آتشفشان فتنه را
3 از قوام و بستگانش دیپلم باید گرفت در خیانت داد هر کس امتحان فتنه را
4 گو به فامیل خیانت چشم خود را باز کن هر که می خواهد شناسد دودمان فتنه را
1 باز گویم این سخن را گر چه گفتم بارها می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها
2 پرده های تار و رنگارنگی آید در نظر لیک مخفی در پس آن پرده ها اسرارها
3 مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها
4 دفع این کفتارها گفتار نتواند نمود از ره کردار باید دفع این کفتارها