1 ای جاه تو فراخته اعلام کبریا صافیست اعتقاد تو از کبر و از ریا
2 در عقد ملک در جلال تو واسطه در چشم فتح گرد براق تو توتیا
3 دست مبارک تو و طبع کریم تو موقوف بر سخاوت و مجبول بر سخا
4 از نکتهای خوب تو مضمون شده هنر با وعدهای دست تو مقرون شده وفا
1 ای بر مراد رأی تو ایام رامضا بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
2 از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
3 خلق خدای را برعایت تویی پناه دین رسول را بهدایت تویی ضیا
4 هستت عراق نام ، ولیکن به مکر مت درجمله عراق و خراسان چو تو کجا؟
1 ای زمین را از رخت ، چون آسمان ، فرو بها بوسه ای را از لبت ملک زمین زیبد بها
2 یک زمان دو زلف را زان روی چون مه دور کن تا زمین را بیش گردد ز آسمان فرو بها
3 گر زمانی چون زمین نزدیک من گیرد قرار من بفر تو زجور آسمان گردم رها
4 گر نشاند آسمان پیش توام بر یک زمین از زمین گردم بشکر ، از آسمان یابم وفا
1 ای صورت سیادت و ای مایهٔ سخا بر تو بی نفاق و عطای تو بی ریا
2 از طبع تو فروخته شد آیت هنر وز کف تو فراخه شد رأیت سخا
3 چرخ از مناقب تو ستاند همی علو ابر از شمایل تو ستاند همی صفا
4 آنجا که بخشش تو ، همه سود بی زیان و آنجا که کوشش تو ، همه خوف بی رجا
1 ای طلعت تو نیکو وی قامت تو زیبا زلفین تو چون عنبر، رخسار تو چون دیبا
2 از ماه سما دارای افروخته تر چهره وز سرو سهی دارای افراخته تر بالا
3 کاشانهٔ شخص تو زیبد که بود جنت مشاطهٔ روی تو زیبد که بود حورا
4 این گشته تو چون خرما سنگین دل خارست غمت، آری، با خار بود خرما
1 بهار جان فزا آمد جهان شد خرم و زیبا بباغ راه گستردند فرش حله و دیبا
2 بباغ اندر بنفشه شد چو قد بیدلان چفته بباغ اندر شکوفه شد چو خد دلبران زیبا
3 همه اطراف صحراهست پر یاقوت و پر بسد همه اکناف بستان هست پرمرجان و پر مینا
4 ز پستی تا به بالا برد لشگر ابر غرنده پر از اعلام رنگین گشت هم پستی و هم بالا
1 ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما چو سیم و زر شده گیر: اشک ما و چهره ما
2 شود چو سیم و زر اشک این و چهرة آن که هست شعبدهٔ چرخ سیمگون سیما
3 مشعبدیست فلک، حقه باز و حقه تهی که هر زمانی صد شعبدهٔ کند پیدا
4 خراس وارهمی گردد و همی دارد ستور وار مرا بر امید آب و گیا
1 زهی! از آدم و حوا نگشته چون تویی پیدا ز تو در خلد آسوده روان آدم و حوا
2 مفاخر بر درت واقف، معالی بر تنت عاشق فضایل در دلت مضمر، مکارم از کفت پیدا
3 بحشمت دست جاه تو گرفته مرکز اغبر برفعت میشود پای قدر تو سپرده قبهٔ خضرا
4 نه ای گیتی ، ولیکن همچو گیتی نیستت نقصان نه ای یزدان، ولیکن همچو یزدان نیستت هما
1 زهی! دشمنت از طرب بینوا زده چرخ در مدحت تو نوا
2 هدی یافته از جلالت جمال جهان ساخته از نوالت نوا
3 معانی بلفظ تو یابد شرف معانی ز جاه تو گیر بها
4 بوقت سخا گوهر آبدار چو خاکست نزدیک تو بی بها
1 زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
2 ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
3 کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را دل تو کار داری دردها پنهان و پیدا را
4 بتازد صف کین تو سنان داران گردون را بسوزد تف خشم تو زره پوشان دریا را