زاهد خودپرست کو تا که از وحدت کرمانشاهی غزل 37
1. زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش
درد شراب بیخودی از خم هو چشانمش
...
1. زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش
درد شراب بیخودی از خم هو چشانمش
...
1. آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش
زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
...
1. کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق
خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق
...
1. شد بر فراز مسند دل باز شاه عشق
یعنی گرفت کشور جان را سپاه عشق
...
1. آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل
کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
...
1. شکست گر دلت از کس مرنج ای عاقل
از آنکه خانه حق میشود شکست چو دل
...
1. تا چند سرگران ز مدار جهان شوم
تا چند از مدار جهان سرگران شوم
...
1. ما سالها مجاور میخانه بودهایم
روز و شبان به خاک درش جبهه سودهایم
...
1. منت خدای را که خدا را شناختیم
در ملک دل لوای طرب برفراختیم
...
1. با توسن خیال به هر سو شتافتیم
از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم
...
1. دی مغبچهای گفت که ما مظهر یاریم
سر تا به قدم آینه روی نگاریم
...
1. گفتگوی زاهد از علم است و ظن
های و هوی عارف از علم الیقین
...