1 آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
2 بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
3 غیر عناب لب و نار رخ و سیب ز نخ نکند هیچ علاج دل و بیماری دل
4 دل ز بیداد تو خون گشت و به دل عرضه نکرد آن جفای تو و آن رحم و وفاداری دل
1 شکست گر دلت از کس مرنج ای عاقل از آنکه خانه حق میشود شکست چو دل
2 همیشه لازمه زندگیست کوشش و کار به دهر بهره ز هستی نمیبرد کاهل
3 کمال و فضل ز علم است و معرفت ای دوست کسی کمال و فضیلت نخواهد از جاهل
4 درخت خشک ز سعی و عمل ثمر ندهد مکن تلاش و حذر کن ز سعی بیحاصل
1 تا چند سرگران ز مدار جهان شوم تا چند از مدار جهان سرگران شوم
2 در بین ما و دوست به جز خود حجاب نیست آن به که بگذرم ز خود و از میان شوم
3 زندان تن گذارم و این خاکدان دون در اوج عرش یوسف کنعان جان شوم
4 از خاکیان و صحبت ایشان دلم گرفت یک چند نیز همنفس قدسیان شوم
1 ما سالها مجاور میخانه بودهایم روز و شبان به خاک درش جبهه سودهایم
2 با رخش صبر وادی لا را سپردهایم اندر فضای منزل الّا غنودهایم
3 پا از گلیم کثرت دنیا کشیدهایم خود تکیه ما به بالش وحدت نمودهایم
4 با صیقل ریاضت از آیینه ضمیر گرد خودی و زنگ دوئی را زدودهایم
1 منت خدای را که خدا را شناختیم در ملک دل لوای طرب برفراختیم
2 از جان شدیم بر در دل حلقهسان مقیم تا راه و رسم منزل جانان شناختیم
3 راضی ز جان و دل به رضای خدا شدیم با خوب و زشت و نیک و بد خلق ساختیم
4 ای خواجه ما به همرهی عشق سالها مردانهوار بر سپه عقل تاختیم
1 با توسن خیال به هر سو شتافتیم از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم
2 دلبر نشسته در دل و ما بیخبر از او بیهوده کوه و دشت و بیابان شتافتیم
3 گفتیم ترک صحبت ابنای روزگار مردانهوار روی دل از جمله تافتیم
4 معلوم شد که میکده و خانقه یکیست این نکته را چو اصل حقیقت شکافتیم
1 دی مغبچهای گفت که ما مظهر یاریم سر تا به قدم آینه روی نگاریم
2 ما نقطه پرگار وجودیم ولیکن گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم
3 ما سر انالحق به جهان فاش نمودیم منصورصفت رقصکنان بر سر داریم
4 ما بار به سر منزل مقصود رساندیم ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم
1 گفتگوی زاهد از علم است و ظن های و هوی عارف از علم الیقین
2 چنگ زن در حلقه زلف بتان تا بیابی معنی حبل المتین
3 غافلی غافل که صیاد اجل با کمان کین بود اندر کمین
4 سرنگون شد تا ابد لات و منات چون برآمد دست حق از آستین
1 خیز و رو آور به معراج یقین بی براق و رفرف و روحالامین
2 نیستی معراج مردان خداست نیست معراج حقیقت غیر از این
3 سرنوشت عاشقان یکسر بلاست عشق شد با درد و با محنت قرین
4 در حقیقت جمع آب و آتش است لاف عشق و آگهی از کفر و دین
1 ز خود گذشتم و گشتم ز پای تا سر او شد از میان منی و جلوه کرد نحن هو
2 من از میان چو شدم دوست در میان آمد مه آشکار شود ابر چون شود یک سو
3 زیمن عشق شبم را نمود چون شب عید هلالوار چو بنمود گوشه ابرو
4 بیا بیا که ز یاد تو آنچنان مستم که مست میشود از من شراب و جام و سبو