1 محرم راز خدایی دل دیوانه ماست مخزن گنج نهان سینه ویرانه ماست
2 مشعل خور که فروزان شده بر صحن سپهر پرتوی از مه رخساره جانانه ماست
3 باده افروز که خورشید می عقل فروز هر سحر جلوهگر از مشرق پیمانه ماست
4 برو ای زاده افسرده که در محفل دوست ما چو شمعیم و خلایق همه پروانه ماست
1 می ناچشیده حالت مستانت آرزوست؟ روسوا نگشته حلقه زلفانت آزوست؟
2 ناورده رو به مقصد و ننهاده پا به راه قرب مقام و قطع بیابانت آرزوست؟
3 یوسف صفت نگشته به زندان غم اسیر شاهی مصر و ماهی کنعانت آرزوست؟
4 نگشوده لب دمی به دعا با حضور قلب چون عاشقان حق دل سوزانت آرزوست؟
1 زاهد نشُسته دست ز تن جانت آرزوست؟ جان را فدا نساخته جانانت آرزوست؟
2 نازرده پای در طلب از زخم نیش خار سیر گل و صفای گلستانت آرزوست؟
3 چون کودکان بیخبر از راه و رسم و عشق روز وصال بی شب هجرانت آرزوست؟
4 بیرون نکرده دیو طبیعت ز ملک تن اهریمنا، نگین سلیمانت آرزوست؟
1 دوشینه سخن از خم آن زلف دوتا رفت دل بسته او گشت و روان از بر ما رفت
2 گویند جدایی نبود سخت ولیکن بر ما ز فراق تو چه گویم که چهها رفت
3 طوفان تنوری که از او مانده اثرها آن خون دلی بود که از دیده ما رفت
4 از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست از راه وفا آمد و از راه جفا رفت
1 چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
2 کلاه فقر بود خود اشاره در معنی به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج
3 زبان حالت درویش دلقپوش این است که راه میکده باشد مرا بهین منهاج
4 ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج
1 دلی که در خم آن زلف تابدار افتاد چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد
2 هوا عبیر فشان شد مگر گذار صبا به زیر حلقه آن زلف مشگبار افتاد
3 به دام زلف تو تنها نه من گرفتارم در این کمند بلا همچو من هزار افتاد
4 دگر نه پای طلب دارم و نه دست سبب که آن بماند ز رفتار و این ز کار افتاد
1 خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
2 خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
3 روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد
4 عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب از کرم، خانهاش آباد که آبادم کرد
1 پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد
2 نکند گر نظری بر دل سودازدهام ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد
3 یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام یا که از عشق و جنون صرف نظر خواهم کرد
4 گرچه ره دور و در این راه خطر بسیار است به سویش با سر پرشور سفر خواهم کرد
1 بعد از این خدمت آن سرو روان خواهم کرد خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد
2 پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد
3 گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت کنج دل مخزن هر گنج نهان خواهم کرد
4 بی رخ دوست دگر خون جگر خواهم خورد دیده را ساغر و پیمانه آن خواهم کرد
1 ترک من از خانه بیحجاب برآمد ماه صفت از دل سحاب برآمد
2 عاقبتم شد وصال دوست میسر دیده بختم دگر ز خواب برآمد
3 عشق ندانم چه حالت است که از وی ساحت دریا به اضطراب برآمد
4 لوح چو پذرفت نام عشق، دل و جان در بر گردون به پیچ و تاب برآمد