1 شود ز نرمی بسیار، خصم سرکش تند زبان شعله دراز از تنزل شمع است
1 اگر به دشت خرامد، سراب آب شود اگر به باغ کند روی، گل گلاب شود
1 ز لطف حق شمر با خویشتن احساس مردم را اگر ریزش کند ابر، ای گلستان شکر دریا کن
1 دیده ام از بسکه حیران رخ دلدار شد کاسه چشم از نگاهم کاسه مو دار شد
1 آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
1 بیاد طره اش، از آه خود دودی بسر دارم بجای زلف او، زنجیر اشکی در نظر دارم
1 ز آتشپاره خود گرمیی تا وا کشم، هردم چو اشک شمع در هر گام میگیرم سر راهش
1 ز گرم رویی حسن تو، سخت میترسم که رفته رفته جمال تو آفتاب شود
1 شمع است که گریان شده در بزم وصالش؟ یا شعله عرق میکند از شرم جمالش؟!
1 بغیر از کنج تنهایی، دگر یاری نمیباشد بغیر از دامن پر اشک، گلزاری نمی باشد