1 از برکات عهد دولت شاه عادل آنکه ز همت اوست، خانه شرع آباد
2 گشته ز آب تیغش، گلشن عدل خرم رفته زباد گرزش، خرمن ظلم برباد
3 سبزه شود ز لطفش، تیشه بفرق خارا آب شود ز بیمش، اره بپای شمشاد
4 بنده حضرت او، آنکه ز دولت او ساخته همت او، خاطر عالمی شاد
1 خور اوج شاهنشهی، سایه حق محیط کرم، کوه مجد و شهامت
2 «سلیمان ثانی » که روشن چراغی ندارد چو او خاندان کرامت
3 ز سرکوب میخ وجود مخالف دهد خیمه عدل و دین را اقامت
4 به او چشم خلق است روشن الهی ز چشم بد خلق دارش سلامت
1 این مبارک عمارت دلکش که گزندش ز چشم بد نرسد
2 عقل تاریخ نصب آینه اش گفت: «مرآت چهره مقصد»
1 دلم قمری صفت کوکو زنان گفت که: «آه آزاد سروی از چمن رفت »
1 شده باغی بنا در «خرم آباد» که باشد در نکویی غیرت خلد
2 وسیع آن دلگشا گلشن، بحدی که دلتنگ است از وی، وسعت خلد
3 بدان وسعت که گر آید بخاطر برون افتد ز خاطر حسرت خلد
4 نسیمش را نه بادی در دماغست که آرد سر فرو بر نکهت خلد
1 زین خانه ز بس برون شدن مشکل گشت آسان نتواند نظر از شیشه گذشت
2 شد هشت از آنکه بهر تاریخ، از غیب گفتند:«کتابخانه » میخواهد «هشت »
1 منت خدای را که ز اقبال شاه ما شاهنشهی که چرخ نهد روی بر درش
2 هرکس ز روی صدق سربندگی مدام برخاک در گهش ننهد، خاک بر سرش
3 آیینه جمال ظفر، آب تیغ اوست دندانه کلید در فتح، خنجرش
4 چشم طمع اگر شود احول، نمیدهد فرصت عطای او که ببیند مکررش
1 ای سرافراز نهال چمن حشمت و جاه کشت امید ترا، خرم و پر حاصل باد
2 دوستانت، همه چون خوشه سرافراز مدام خصم بد تخم تو، چون تخم بزیر گل باد
3 شیر باران فیوضات الهی، شب و روز بر سر کشته ات، از ابر کرم نازل باد
4 «خرم آباد» که شد خرم و آباد از تو توشه هر دوجهان تو، از آن حاصل باد
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک
3 داد یکدانه گوهری ایزد چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!
4 عمر و توفیق، سرنوشتش باد حرف غم گرددش ز خاطر حک
1 شاه جم حشمت «سلیمان » جاه که بود چشم بد ز ملکش دور
2 آن که باشد ز پرتو مهرش چون دل دوستان جهان پر نور
3 بسکه دارد بحال خلق نظر نیستش جرم مجرمان منظور
4 گاه از آن شعله ور شود غضبش کز کمان ستم ستاند زور