1 نفس تو، که تن پروریش آیین است که در هوس چرب و، گهی شیرین است
2 تن همچو رگ گردن خود کرده قوی از حق مگذر، بندگی حق این است؟!
1 آمد پیری و، رفت ایام خوشی در کام شود زهر، اگر شهد چشی
2 در تن اثری نمانده دیگر ز حیات وقت است که وارهیم از این مرده کشی!
1 هستی نبود، جز غم و رنج و تعبی دروی نبود نشان ز عیش و طربی
2 شد هر که خلاص از خم این رشته عمر می دان که گسیخت ریسمان عجبی
1 بی داد و دهش ملک جهان نستانی داد دل خود ز دشمنان نستانی
2 از دشمن کینه خواه در روز مصاف تا تن ندهی بمرگ، جان نستانی!
1 عزت، ثمر فروتنی میگردد پستی، معراج برتری میگردد
2 قدرت ز فتادگی دو چندان گردد افتد چو الف ز پای، پی میگردد
1 آن روز که بیدار از این خواب شوم از آتش انفعال در تاب شوم
2 زین آلایش کدام آبم شوید از شرم گناه خود مگر آب شوم
1 از صاف دلان نیست کدورت را رنگ با صلح نهادان نبود کس را جنگ
2 الفت چو گرفت خصم، میگردد دوست آیینه ز آب خود نمیگیرد زنگ
1 پیری از عمر کرده بیزار مرا افگنده غم زمانه از کار مرا
2 در خانه تن خاک نشین باشم چند؟ ای مگر بیا زخاک بردار مرا
1 دردی که بسوی چاره ساز آیی کو؟ سوزی که بصد عجز و نیاز آیی کو؟
2 رفتی به امید توبه گر راه گناه عمری که روی این ره و باز آیی کو؟!
1 دنیا، که بجلوه میکند مفتونت تو بسته بدو دل، او کمر بر خونت
2 این شاهد غداره چنبر بازیست کز چنبر چرخ میکند بیرونت