واعظ قزوینی

صفحه 1 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / واعظ قزوینی / دیوان اشعار / غزلیات در دیوان اشعار

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 ای نام دلگشای تو عنوان کارها خاک در تو، آب رخ اعتبارها

2 خورشید و مه دو قطره باران فیض تو مدی ز جنبش قلمت روزگارها

3 باشد شفق ز بیم تو هر شام بر فلک رنگ پریده‌ای ز رخ لاله‌زارها

4 انگشتی از برای شهادت شود بلند سروی که قد کشد ز لب جویبارها

1 بر سر خاک دوستان، پا نه و دیده برگشا رو نفسی بخود فرو، یک نفس از خودی برآ

2 لوح مزار دوستان، پیش نظر نه و، ببین صورت حال خود ازین، آینه بدن نما

3 رشحه خون نگر که چون، بسته بغازگی کمر! خاک سیاه بین چه سان، رفته به جای سرمه ها!

4 ریخته موی ابروان، گرد عذارها چو خط کرده ز دیده مردمک، خاک صفت به چهره جا

1 تا زنده است دل، نیست لذت پذیر دنیا کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!

2 چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟ بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا

3 با سوز عشق باشد، روشن طریق مقصد آتش بلد نخواهد هرگز براه بالا

4 با کوچکان بیامیز تا روشناس گردی گرچه جلی بود خط، بی نقطه نیست خوانا

1 تن شود خاک و، همان سودای ما ماند به جا سر رود گر چون حباب، اما هوا ماند به جا

2 سوی آن خورشید تابانم ز بس گرم طلب سایه از من، چون رقم از خامه، واماند به جا

3 سجده‌ای هر گام، خواهد خاک راهش دائمی کاش از ما سر به جای نقش پا ماند به جا

4 ما سیه‌روزان، به رنگ خامه شب‌ها خون خوریم تا سخن بر صفحه هستی ز ما ماند به جا

1 چون کند سویم نظر، چشم از کجا خواب از کجا چون دهد تاب کمر، دل از کجا؟ تاب از کجا؟

2 ظالمان را باغ زینت خرم است از خون خلق ورنه این گل‌های خنجر، میخورد آب از کجا؟

3 تیره روزان راست خرج از کیسه اهل کرم ورنه مسکین ماه، آورده است مهتاب از کجا؟

4 نیست گنجایش دو عالم در این ده روزه عمر جمع گردد بندگی با جمع اسباب از کجا؟

1 ره عشق است،کام از ترک می گردد رو اینجا گدایان را کف دریوزه باشد پشت پا اینجا

2 ندارد حب جاه و دولت از اهل فنا رنگی بجای سایه پر می افکند بال هما اینجا

3 چنان گردنکشی عیب است در اقلیم درویشی که در تاریکی شب قد کشد نخل دعا اینجا

4 نماید خاک را، هر دم به انگشت عصا پیری که امروز است یا فردا که خواهد بود جا اینجا

1 مده بافسر شاهی کلاه ترک و فنا را بسر چو ابر بهاری شناس بال هما را

2 درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را

3 بکف ترا زر و سیم جهان ز بخل نپاید نگه نداشته کس با فشار رنگ حنا را

4 کباب کرد مرا یاد نی سواری طفلی به کف شکستگی پیریم چو داد عصا را

1 الهی نفرت از ما ده، بنوعی اهل دنیا را که ره ندهد کسی در دل غبار کینه ما را

2 عطا کن مشرب افتادگی، پیش درشتانم تو کز همواری افگندی به پای کوه صحرا را

3 نگردیدیم نرم از آسیای گردش گردون به پای گردش چشمی بیفگن دانه ما را

4 در آن دم کاید از ذکر تو در شورش عجب نبود زبان موج اگر افتد برون از کام، دریا را

1 ز ناله باز ندارد کسی دل ما را کسی نبسته زبان خروش دریا را

2 ز ما به دلبر ما بسکه راه نزدیک است توان به بال شرر بست نامه ما را

3 دوباره دیده ام امروز قد و بالایش ببین ز مستی من نشأه دو بالا را

4 چنین که فشرده است یاد تمکینش که می تواند بردن ز جا دل ما را!؟

1 ذوق برهنگی عقل از تن گرفت ما را زان خارزار دنیا دامن گرفت ما را

2 از رهگذار سختی بر سر سفید شد مو در تنگنای این کوه بهمن گرفت ما را

3 از خار بست دنیا با قوت رمیدن مردانه جسته بودیم این تن گرفت ما را

4 زور رمیدن ما از عهده برنیاید از دست خلق آخر مردن گرفت ما را

واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی