1 حضور خویش خواهی جبر ما را تو مغروری به حسن ای بیمدارا!
2 به سیخ ناز مژگانت کشیدی دل دلدادگان مبتلا را!
3 سراسر قتل اهل عشق کردی نما لطفی به محزونان خدا را!
4 بنالم گر ز هجرت نرم گردد دل سخت هزاران سنگ خارا
1 نزهت کویت برد رونق گلزار را شهره حسنت درد پرده اسرار را
2 زخم فراق تو را هیچ به غیر از اجل چاره نباشد دگر بنده ناچار را!
3 بیند اگر برهمن طره شبرنگ تو از خم زلفت کند حلقه زنار را!
4 نغمه شوقت کند پرده مضراب غم از بم و زیر جنون زیر و بم تار را!
1 دارم هوای عشق تو عمریست بر سرا بهر خدا ز راه وفا هیچ نگذرا!
2 در ملک عشق مسند شاهی گزیدهام تا کردهام ز نقش کف پات افسرا!
3 هر مدعی به دعوی عشقت نه صادق است دارم ز رنگ زرد بهر تو محضرا!
4 مرغ دلم به سوی تو پرواز میکند باشد رسا به شوق وصال تو شهپرا!
1 ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
2 سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم خوشا روزی که همچون نور بر چشمم نهی پا را!
3 شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر نهادی بر دلم باری دگر داغ سویدا را!
4 نگردد مانع جولان عاشق زیر و بم هرگز که فرقی نیست اندر ساز مجنون کوه و صحرا را
1 اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را به یک نگاه کنی صید خویش دلها را!
2 هزار عابد و زاهد همیشود میْنوش به محفلی که تو گیری به دست صهبا را!
3 به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو ببیند ار به چمن این قد دلآرا را!
4 کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر کجا رهم که زند ناوک تو عنقا را!
1 غم تو تا نفس باقیست با من هر نفس بادا به جز روی گلت دیگر به چشمم خار و خس بادا!
2 خیالم در شب زلفت رود ناگه به عیاری به شهرستان حسنت نرگس مستت عسس بادا!
3 چو فرزین مهره عشق تو را هر کس، که کج بازد اگر شهرخ بود صد فیل او زیر فرس بادا!
4 به راه عشق بندد ساربان شوق من محمل قماش ناله دل ناقه او را جرس بادا!
1 شوخ من هرگه کشاید طره چون قیر را میکند شیرازه دامان گل زنجیر را!
2 کرده استاد ازل شرح گلستان رخش از غبار خط ریحان شیوه تحریر را!
3 من شهید تیغ ابرویم برای قتل من از شکست ماه نو کن قبضه شمشیر را!
4 مانی از صورتگری بگذر که نتوان یافتن در تتبعخانه چین نقش این تصویر را!
1 ماه من هرگه کشاید طره لبلاب را میبرد از جعد هر زن گوش آب و تاب را
2 افکند از رتبه از رخ افکند جلباب را درد انوار جمالش صافی مهتاب را
3 مصحف رویش که باشد از خط ریحان صنع کاتب قدرت کجا ماند غلط اعراب را؟!
4 در غمش کلک دبیر قلب من خط میزند از تپیدن اضطراب نسخه سیماب را!
1 تا نهال قامت او را صنوبر چاکر است در چمن قمری ز حسرت همدم خاکستر است
2 بر ثبوت امتیاز حسنش از خوبان دهر سبزه خط زمرد فام لعلش محضر است
3 دوش در گلشن حدیث جعد گیسویش گذشت سنبل امروز از خجالت پایمال صرصر است
4 در خیال لعل او چون غنچه بگشایم دهن ناقه فکرم سراپا زیر بار شکر است!
1 زهی آیینه را حیرت خیال عکس تصویرت کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
2 چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
3 نمیروید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش اگر ریزد به هر جا قطرهای از خون نخچیرت
4 وجوب سرنوشت خامه نی نیست بشکستن درستی نیست ممکن در قلم انشای تصویرت