وقت آنست که از خانه به از شاطرعباس صبوحی غزل 60
1. وقت آنست که از خانه به بازار شویم
خرقه و سبحه فروشیم و بخمّار شویم
1. وقت آنست که از خانه به بازار شویم
خرقه و سبحه فروشیم و بخمّار شویم
1. از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن
یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن
1. توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان
تو سروی و قدت محشر، چه محشر؟ محشر دوران
1. ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن
به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن
1. در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من
بیخبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من
1. آسمان گر ز گریبان، قمر آورده برون
از گریبان تو، خورشید سر آورده برون
1. غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این
گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این
1. زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن
کاکلت بسته صف از ملک حبش لشکر چین
1. فصل بهار شد، بیا تا به خُم آوریم رو،
کز سر شط خُم کِشیم آب طَرَب سبو سبو
1. از حالت چشم تو مرا بیم گرفته
کاین شوخ پریچهر، چه تصمیم گرفته
1. به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
به کار خویش، فکندم به اختیار، گره
1. غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه
دلم ز هجر شود پر ز خون، دقیقه دقیقه