گل شکفت و آن گل رخسار یاد از شاطرعباس صبوحی غزل 1
1. گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
1. گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا
1. پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
1. تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا
هر چه میخواستم از بخت، خدا داد مرا
1. اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را
شمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را
1. ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
1. تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست تو را
جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را
1. چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را
که بنگرند به محشر، دوباره روی تو را
1. نیست او را سر موئی سر سودائی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما
1. صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب
از تن و جانم ربود شوخ شکرلب
1. مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب
از آنکه ز آتش خود، گشته ام کباب امشب
1. سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست
رفته از غایت مستی گل بادام از دست
1. عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست