خانه
شاعران
فال
درباره ما
اسیر شهرستانی
اسیر شهرستانی
آثار شاعر
بستن تبلیغات
غزلیات ناتمام در دیوان اشعار اسیر شهرستانی
1.
سینه ای داده ام به تیغ جفا
سینه ای داده ام به تیغ جفا
جگر از چاک کرده ام پیدا
عیش وصلت قوام باده شوق
دل ندانم ز دست و سر از پا
مشاهده کامل شعر
2.
دیده پاک حباب می حال است اینجا
دیده پاک حباب می حال است اینجا
لب خاموش دم صبح خیال است اینجا
نمک صید نکردن فره صیاد است
دام صد پاره به از بستن بال است اینجا
مشاهده کامل شعر
3.
به رنگ لاله می جوشد پری جای شکار اینجا
به رنگ لاله می جوشد پری جای شکار اینجا
به خون رنگ و بوی خویش می غلتد بهار اینجا
ره شوق تو بازیگاه طفلان است پنداری
ز شوخی هر طرف دیوانه می رقصد بهار اینجا
مشاهده کامل شعر
4.
ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا
ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا
ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا
کسی که زهر نخورده است شهد نشناسد
ز دشمنان مزه دوستان شود پیدا
مشاهده کامل شعر
5.
نظاره خطش از هوش می برد ما را
نظاره خطش از هوش می برد ما را
به سیر باغ بناگوش می برد ما را
چه اوجها که گرفتیم تا غبار شدیم
نسیم کوی تو بر دوش می برد ما را
مشاهده کامل شعر
6.
جنون دانسته گستاخ تماشا میکند ما را
جنون دانسته گستاخ تماشا میکند ما را
که میداند حجاب
عشق
رسوا میکند ما را
به ذوق بیخودی با بوی گل برگ سفر داریم
نیاید گر بهار از پی که پیدا میکند ما را
اگر دل زیر بار غم نباشد بیم رسوایی است
سبکروحی خجل از کوه و صحرا میکند ما را
مشاهده کامل شعر
7.
دهقان که ز ما بیش خرد حاصل ما را
دهقان که ز ما بیش خرد حاصل ما را
از شبنم و گل ساخته آب و گل ما را
در قافله گریه مستانه ما هست
خضری که به جایی برساند دل ما را
مشاهده کامل شعر
8.
جنون که کرد به دیوانگی مثل ما را
جنون که کرد به دیوانگی مثل ما را
گل همیشه بهار است در بغل ما را
کسی که در پی نیکی است بد نمی بیند
نمانده با دگری غیر خود جدل ما را
همین بس است که در خاطر جفا باشیم
چه شد که چشم تو کم می کند محل ما را
مشاهده کامل شعر
9.
الهی آشنا کن ساقی بیگانه ما را
الهی آشنا کن ساقی بیگانه ما را
که از زهر نگاهی پر کند پیمانه ما را
دل از بی دردی آمد در فغان سودای عشقی کو
که در زنجیر خاموشی کشد دیوانه ما را
حدیث درد
عشق
ما به نام دیگران گویید
به این تقریب شاید بشنود افسانه ما را
مشاهده کامل شعر
10.
من که گشتم خاک ره پروای افلاکم چرا
من که گشتم خاک ره پروای افلاکم چرا
من که کردم ترک سر از دردسر باکم چرا
رشک دل با دیده کم از اختلاط غیر نیست
کس چه می داند که در بزم تو غمناکم چرا
انتظار باده را هم نشئه ای در جام هست
گر نمی دانی مقیم سایه تاکم چرا
مشاهده کامل شعر
بعدی
اسیر شهرستانی
اسیر شهرستانی
آثار شاعر