سینه ای داده ام به تیغ جفا از اسیر شهرستانی غزل 1
1. سینه ای داده ام به تیغ جفا
جگر از چاک کرده ام پیدا
...
1. سینه ای داده ام به تیغ جفا
جگر از چاک کرده ام پیدا
...
1. دیده پاک حباب می حال است اینجا
لب خاموش دم صبح خیال است اینجا
...
1. به رنگ لاله می جوشد پری جای شکار اینجا
به خون رنگ و بوی خویش می غلتد بهار اینجا
...
1. ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا
ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا
...
1. نظاره خطش از هوش می برد ما را
به سیر باغ بناگوش می برد ما را
...
1. جنون دانسته گستاخ تماشا میکند ما را
که میداند حجاب عشق رسوا میکند ما را
...
1. دهقان که ز ما بیش خرد حاصل ما را
از شبنم و گل ساخته آب و گل ما را
...
1. جنون که کرد به دیوانگی مثل ما را
گل همیشه بهار است در بغل ما را
...
1. الهی آشنا کن ساقی بیگانه ما را
که از زهر نگاهی پر کند پیمانه ما را
...
1. من که گشتم خاک ره پروای افلاکم چرا
من که کردم ترک سر از دردسر باکم چرا
...
1. اگر دانم که عشقت گرمتر خواهد تب خود را
نسازم آشنای استجابت یارب خود را
...
1. ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را
به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را
...