1 ای آنکه طلب کار خدایی به خود آ از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا
2 اول به خود آ چون به خود آیی به خدا اقرار بیاری به خدایی خدا
1 درویش عزیز پادشا شد به خدا وارسته ز فقر و ز غنا شد به خدا
2 گویی که کجا رفت از اینجا که برفت آمد ز خدا و با خدا شد به خدا
1 علمی که تو را پاک کند از من و ما ماء القدسش نام کند مرد خدا
2 خواهی که حدث پاک شود از تو تمام برخیز و بشو جامهٔ هستی و بیا
1 دریاب تو این قول حکیمانهٔ ما آنگه بخرام سوی میخانهٔ ما
2 زین پس من و رندی و خرابات مغان رنداند شنو گفتهٔ مستانهٔ ما
1 ماهی در آب و ماکیان در صحرا هر یک به تنعمی گرفته مأوا
2 دیدیم سمندری در آتش خوش وقت بینیم نعیم مرغ در روی هوا
1 بنواخت مرا لطف الهی به خدا هر درد که بود از کرم کرد دوا
2 تشریف خلافت او به سیّد بخشید او را بشناس و یک زمانی به خود آ
1 از آتش عشق صنم دلکش ما افتاده مدام آتشی در کش ما
2 پروانهٔ پرسوخته ما را داند تو پخته نه ای چه دانی این آتش ما
1 دادند جهانی دل و هم دست به ما برخاست ز غیر هر که بنشست به ما
2 ما بحر محیطیم و محبان چو حباب پیوسته بود کسی که پیوسته به ما
1 مطلوب خود از خود طلب ای طالب ما خود را بشناس یک زمانی به خود آ
2 گر عاشق صادقی یکی را دو مگو کافر باشی اگر بگوئی دو خدا
1 در جام جهان نما نظر کن همه را آنگه ز وجود خود خبر کن همه را
2 گفتی که خیال غیر باشد در دل لطفی کن و از خانه به در کن همه را