1 نقشی و خیالیست که عالم خوانند معنی سخن محققان می دانند
2 این طرفه که در حقیقت این نقش خیال حقّند ولی خیال را می دانند
1 گر زان که گدا نماند آن سلطان ماند ور کفر نماند نزد ما ایمان ماند
2 این خواجه به نزد ما همین است ، همان هر چیز که این نماند باقی آن ماند
1 تا با غم عشق او هم آواز شدم صد بار زیاده بر عدم باز شدم
2 ز آن راه عدم نیز بسی پیمودم رازی بودم کنون همه راز شدم
1 موجود به واجب الوجودیم همه هستیم ولی هیچ نبودیم همه
2 از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه
1 در مجلس انس همدمی یافته ایم در پردهٔ عشق محرمی یافته ایم
2 عالم چه کنم که از دو عالم بهتر در سینهٔ خویش عالمی یافته ایم
1 در کوی خرابات بسی کوشیدیم تا جمله شراب میکده نوشیدیم
2 تا رهبر رندان جهانی باشیم رندانه قبای عاشقی پوشیدیم
1 در کوی خرابات خراب افتادیم رندانه به ذوق در شراب افتادیم
2 در بحر محیط کشت ای می راندیم کشتی بشکست ما در آب افتادیم
1 با عقل حدیث عشق گوئی هی هی در کتم عدم وجود جوئی هی هی
2 جامی و شراب و عاشق و معشوقی یکتا به خود آ که خود تو اوئی هی هی
1 در کنج فنا گنج بقا یافته ایم در ملک عدم وجود را یافته ایم
2 خود را به خدا شناختیم ای عارف آنگاه خدا را به خدا یافته ایم
1 ما یافته ایم آنچه ما یافته ایم گم کردهٔ خود را به خدا یافته ایم
2 گنجی که نیافت هیچکس در عالم وایافته ایم نیک وایافته ایم