تن رهاکن در طریق از شاه نعمتالله ولی غزل 1551
1. تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی
جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی
...
1. تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی
جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی
...
1. تن فداکن تا همه تن جان شوی
جان رها کن تا همه جانان شوی
...
1. دل به دلبر گر دهی دلبر شوی
سر به پایش گر نهی سرور شوی
...
1. دل به دریا ده که تا دریا شوی
نزد ما بنشین که همچون ما شوی
...
1. هر زمانی بر آهکی گروی
گوئیا پیش نفس در گروی
...
1. ای عشق بیا که خوش بلائی
ای درد مرو مرا دوائی
...
1. دلم بگرفت از این زهد ریائی
بیا ای ساقی رندان کجائی
...
1. دل به دریا ده که دریادل شوی
وز وجود این و آن حاصل شوی
...
1. برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی
چو بی دردی دوای دل ز بودردا چه می جوئی
...
1. گر جلال و جمال می جوئی
از دو کامل کمال می جوئی
...
1. از برای خدا بیا ساقی
بده آن جام جانفزا ساقی
...
1. آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
...