ز روی لطف بکن بوسهای از ابراهیم شاهدی دده غزل 1
1. ز روی لطف بکن بوسهای حوالۀ ما
همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما
...
1. ز روی لطف بکن بوسهای حوالۀ ما
همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما
...
1. شد خاک راه این سر سودا نوشت ما
این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما
...
1. پر کن بدور لعل نگارم پیاله را
تا بشکنیم توبه هفتاد ساله را
...
1. اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا
فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا
...
1. جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را
شادی بود محال دل غم فزوده را
...
1. به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را
که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را
...
1. لعل لب تو شفاست ما را
درد تو همه دواست ما را
...
1. کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را
بازآ و ببین مونس هم خانه ما را
...
1. باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را
تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
...
1. هر لحظه سیل دیده به خون میکشد مرا
سودای گیسویت به جنون میکشد مرا
...
1. کجا شد هودج لیلی که مجنون است از او دلها
ز سیل اشک عشاقش پر از خون است منزلها
...
1. ای خاک درت سجدهگه جمله جبینها
زنار دو گیسوی تو سرفتنه دینها
...