1 ز روی لطف بکن بوسهای حوالۀ ما همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما
2 [ز تیر غمزه خدنگی بکن حوالۀ ما همین بس است ز خوان کرم نوالۀ ما
3 چو دور جام وصالش به کام ما نبود سزد که پر شود از خون دل پیالۀ ما
4 بخون دیده نوشتیم نامهای بر دوست بود که دل شودش نرم زین رسالۀ ما
1 شد خاک راه این سر سودا نوشت ما این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما
2 از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما
3 تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود جز دانههای اشک نیاید ز کشت ما
4 ور برده چون محرک جمع صور یکی است بنگر محرک و منگر خوب و زشت ما
1 پر کن بدور لعل نگارم پیاله را تا بشکنیم توبه هفتاد ساله را
2 گشتند منفعل گل و سنبل به رنگ و بوی تا برفکند ماه من از گل کلاله را
3 دوران دون ببین که چو خواهیم جرعهای پر میکند ز خون جگر جام لاله را
4 غیر از صبا چو نامه بری نیست سوی دوست من هم دهم به باد هوا این رساله را
1 اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا
2 چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا
3 گواه سوز درون اشک و چهره زرد است بود بدرد تو زین گونه صد گواه مرا
4 بگفتم از ره رندی روم به راه صلاح چه چاره عشوه ساقی برد ز راه مرا
1 جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را شادی بود محال دل غم فزوده را
2 زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب از گریه نیست فایده بخت غنوده را
3 از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه باشد ندم چو تجربه آزموده را
4 گفتم دلم به فکر دهان تو تنگ شد گفتا مکن تفکر امر نبوده را
1 به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را
2 توهم ای عقل نامحرم برون شو از سرای دل که از بهر خیال دوست خالی می کنم جا را
3 بیا جانا اگر خواهی تماشای لب آبی نشین بر گوشۀ چشم و ببین این موج دریا را
4 فضای دلگشا دادند از فیض رخت لیکن نشین بر دیده گه گاه و ببین سرچشمه ما را
1 لعل لب تو شفاست ما را درد تو همه دواست ما را
2 تا گشت جدا دلم ز تیغت هر لحظه غم جداست ما را
3 دل آینۀ جمال یارست زین آینه پر صفاست ما را
4 گفتی بکشم تو را بجایی این سعد بگو کجاست ما را
1 کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را بازآ و ببین مونس هم خانه ما را
2 مگذار که ویرانه شود از غم هجران آباد چو کردی دل ویرانه ما را
3 زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر یک سلسله زان بس دل دیوانه ما را
4 پروانۀ دل در طلب شمع رخ تست پروا نکند شمع تو پروانه ما را
1 باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
2 گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را
3 خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من ناز بکن تو هر زمان تا نگری نیاز را
4 گر بنمایی ای صنم سجده گه دو ابرویت جانب کعبه کی برند اهل نظر نیاز را
1 هر لحظه سیل دیده به خون میکشد مرا سودای گیسویت به جنون میکشد مرا
2 گر به وعدههای دل خلافت کشد رواست سوی سراب سوز درون میکشد مرا
3 تا عشق در درون دل من قرار یافت از کارگاه عقل برون میکشد مرا
4 من از کمند زلف توام بر حذر روان چشمت به ساحری و فسون میکشد مرا