1 انا الحق کشف اسرار است مطلق جز از حق کیست تا گوید انا الحق
2 همه ذرات عالم همچو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
3 در این تسبیح و تهلیلند دائم بدین معنی همیباشند قائم
4 اگر خواهی که گردد بر تو آسان «و ان من شیء» را یک ره فرو خوان
1 من و ما و تو و او هست یک چیز که در وحدت نباشد هیچ تمییز
2 هر آن کو خالی از خود چون خلا شد انا الحق اندر او صوت و صدا شد
3 شود با وجه باقی غیر هالک یکی گردد سلوک و سیر و سالک
4 حلول و اتحاد از غیر خیزد ولی وحدت همه از سیر خیزد
1 بنه آیینهای اندر برابر در او بنگر ببین آن شخص دیگر
2 یکی ره باز بین تا چیست آن عکس نه این است و نه آن پس کیست آن عکس
3 چو من هستم به ذات خود معین ندانم تا چه باشد سایهٔ من
4 عدم با هستی آخر چون شود ضم نباشد نور و ظلمت هر دو با هم
1 چرا مخلوق را گویند واصل سلوک و سیر او چون گشت حاصل
1 وصال حق ز خلقیت جدایی است ز خود بیگانه گشتن آشنایی است
2 چو ممکن گرد امکان برفشاند به جز واجب دگر چیزی نماند
3 وجود هر دو عالم چون خیال است که در وقت بقا عین زوال است
4 نه مخلوق است آن کو گشت واصل نگوید این سخن را مرد کامل
1 بخاری مرتفع گردد ز دریا به امر حق فرو بارد به صحرا
2 شعاع آفتاب از چرخ چارم بر او افتد شود ترکیب با هم
3 کند گرمی دگر ره عزم بالا در آویزد بدو آن آب دریا
4 چو با ایشان شود خاک و هوا ضم برون آید نبات سبز و خرم
1 وصال ممکن و واجب به هم چیست حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست
1 ز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش
2 چو هستی را ظهوری در عدم شد از آنجا قرب و بعد و بیش و کم شد
3 قریب آن هست کو را رش نور است بعید آن نیستی کز هست دور است
4 اگر نوری ز خود در تو رساند تو را از هستی خود وا رهاند
1 چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد ز قعر او چه گوهر حاصل آمد
1 یکی دریاست هستی نطق ساحل صدف حرف و جواهر دانش دل
2 به هر موجی هزاران در شهوار برون ریزد ز نص و نقل و اخبار
3 هزاران موج خیزد هر دم از وی نگردد قطرهای هرگز کم از وی
4 وجود علم از آن دریای ژرف است غلاف در او از صوت و حرف است