1 هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
2 جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
3 تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است
4 صفات حق تعالی لطف و قهر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است
1 نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا
2 ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی
3 ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور
4 ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار
1 حدیث زلف جانان بس دراز است چه میپرسی از او کان جای راز است
2 مپرس از من حدیث زلف پرچین مجنبانید زنجیر مجانین
3 ز قدش راستی گفتم سخن دوش سر زلفش مرا گفتا فروپوش
4 کژی بر راستی زو گشت غالب وز او در پیچش آمد راه طالب
1 رخ اینجا مظهر حسن خدایی است مراد از خط جناب کبریایی است
2 رخش خطی کشید اندر نکویی که از ما نیست بیرون خوبرویی
3 خط آمد سبزهزار عالم جان از آن کردند نامش دار حیوان
4 ز تاریکی زلفش روز شب کن ز خطش چشمهٔ حیوان طلب کن
1 بر آن رخ نقطهٔ خالش بسیط است که اصل مرکز دور محیط است
2 از او شد خط دور هر دو عالم وز او شد خط نفس و قلب آدم
3 از آن حال دل پرخون تباه است که عکس نقطهٔ خال سیاه است
4 ز خالش حال دل جز خون شدن نیست کز آن منزل ره بیرون شدن نیست
1 شراب و شمع و شاهد را چه معنی است خراباتی شدن آخر چه دعوی است
1 شراب و شمع و شاهد عین معنی است که در هر صورتی او را تجلی است
2 شراب و شمع سکر و نور عرفان ببین شاهد که از کس نیست پنهان
3 شراب اینجا زجاجه شمع مصباح بود شاهد فروغ نور ارواح
4 ز شاهد بر دل موسی شرر شد شرابش آتش و شمعش شجر شد
1 خراباتی شدن از خود رهایی است خودی کفر است ور خود پارسایی است
2 نشانی دادهاندت از خرابات که «التوحید اسقاط الاضافات»
3 خرابات از جهان بیمثالی است مقام عاشقان لاابالی است
4 خرابات آشیان مرغ جان است خرابات آستان لامکان است
1 بت و زنار و ترسایی در این کوی همه کفر است ورنه چیست بر گوی
1 بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زنار بستن عقد خدمت
2 چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بتپرستی
3 چو اشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر
4 نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل