1 شنیدم من که اندر ماه نیسان صدف بالا رود از قعر عمان
2 ز شیب قعر بحر آید برافراز به روی بحر بنشیند دهن باز
3 بخاری مرتفع گردد ز دریا فرو بارد به امر حق تعالی
4 چکد اندر دهانش قطرهای چند شود بسته دهان او به صد بند
1 اصول خلق نیک آمد عدالت پس از وی حکمت و عفت شجاعت
2 حکیمی راست گفتار است و کردار کسی کو متصف گردد بدین چار
3 به حکمت باشدش جان و دل آگه نه گربز باشد و نه نیز ابله
4 به عفت شهوت خود کرده مستور شره همچون خمود از وی شده دور
1 اگرچه خور به چرخ چارمین است شعاعش نور و تدبیر زمین است
2 طبیعت های عنصر نزد خور نیست کواکب گرم و سرد و خشک و تر نیست
3 عناصر جمله از وی گرم و سرد است سپید و سرخ و سبز و آل و زرد است
4 بود حکمش روان چون شاه عادل که نه خارج توان گفتن نه داخل
1 چه جزو است آنکه او از کل فزون است طریق جستن آن جزو چون است
1 وجود آن جزو دان کز کل فزون است که موجود است کل وین باژگون است
2 بود موجود را کثرت برونی که از وحدت ندارد جز درونی
3 وجود کل ز کثرت گشت ظاهر که او در وحدت جزو است سائر
4 ندارد کل وجودی در حقیقت که او چون عارضی شد بر حقیقت
1 اگر خواهی که این معنی بدانی تو را هم هست مرگ و زندگانی
2 ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست مثالش در تن و جان تو پیداست
3 جهان چون توست یک شخص معین تو او را گشته چون جان او تو را تن
4 سه گونه نوع انسان را ممات است یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
1 ز تو هر فعل که اول گشت صادر بر آن گردی به باری چند قادر
2 به هر باری اگر نفع است اگر ضر شود در نفس تو چیزی مدخر
3 به عادت حالها با خوی گردد به مدت میوهها خوش بوی گردد
4 از آن آموخت انسان پیشهها را وز آن ترکیب کرد اندیشهها را
1 قدیم و محدث از هم چون جدا شد که این عالم شد آن دیگر خدا شد
1 قدیم و محدث از هم خود جدا نیست که از هستی است باقی دائما نیست
2 همه آن است و این مانند عنقاست جز از حق جمله اسم بیمسماست
3 عدم موجود گردد این محال است وجود از روی هستی لایزال است
4 نه آن این گردد و نه این شود آن همه اشکال گردد بر تو آسان
1 چه خواهد اهل معنی زان عبارت که سوی چشم و لب دارد اشارت
2 چه جوید از سر زلف و خط و خال کسی که اندر مقامات است و احوال