1 به نزد آنکه جانش در تجلی است همه عالم کتاب حق تعالی است
2 عرض اعراب و جوهر چون حروف است مراتب همچو آیات وقوف است
3 از او هر عالمی چون سورهای خاص یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
4 نخستین آیتش عقل کل آمد که در وی همچو باء بسمل آمد
1 مشو محبوس ارکان و طبایع برون آی و نظر کن در صنایع
2 تفکر کن تو در خلق سماوات که تا ممدوح حق گردی در آیات
3 ببین یک ره که تا خود عرش اعظم چگونه شد محیط هر دو عالم
4 چرا کردند نامش عرش رحمان چه نسبت دارد او با قلب انسان
1 تو گویی هست این افلاک دوار به گردش روز و شب چون چرخ فخار
2 وز او هر لحظهای دانای داور ز آب وگل کند یک ظرف دیگر
3 هر آنچه در مکان و در زمان است ز یک استاد و از یک کارخانه است
4 کواکب گر همه اهل کمالند چرا هر لحظه در نقص و وبالند
1 به اصل خویش یک ره نیک بنگر که مادر را پدر شد باز و مادر
2 جهان را سر به سر در خویش میبین هر آنچ آمد به آخر پیش میبین
3 در آخر گشت پیدا نفس آدم طفیل ذات او شد هر دو عالم
4 نه آخر علت غایی در آخر همی گردد به ذات خویش ظاهر
1 که باشم من مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن
1 دگر کردی سؤال از من که من چیست مرا از من خبر کن تا که من کیست
2 چو هست مطلق آید در اشارت به لفظ من کنند از وی عبارت
3 حقیقت کز تعین شد معین تو او را در عبارت گفتهای من
4 من و تو عارض ذات وجودیم مشبکهای مشکات وجودیم
1 مسافر چون بود رهرو کدام است که را گویم که او مرد تمام است
1 دگر گفتی مسافر کیست در راه کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
2 مسافر آن بود کو بگذرد زود ز خود صافی شود چون آتش از دود
3 سلوکش سیر کشفی دان ز امکان سوی واجب به ترک شین و نقصان
4 به عکس سیر اول در منازل رود تا گردد او انسان کامل
1 بدان اول که تا چون گشت موجود کز او انسان کامل گشت مولود
2 در اطوار جمادی بود پیدا پس از روح اضافی گشت دانا
3 پس آنگه جنبشی کرد او ز قدرت پس از وی شد ز حق صاحب ارادت
4 به طفلی کرد باز احساس عالم در او بالفعل شد وسواس عالم
1 نبی چون آفتاب آمد ولی ماه مقابل گردد اندر «لی معالله»
2 نبوت در کمال خویش صافی است ولایت اندر او پیدا نه مخفی است
3 ولایت در ولی پوشیده باید ولی اندر نبی پیدا نماید
4 ولی از پیروی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم آمد