دیده تحمل نمی کند از سیف فرغانی قصیده-قطعه 1
1. دیده تحمل نمی کند نظرت را
پرده برافگن رخ چو ماه و خورت را
...
1. دیده تحمل نمی کند نظرت را
پرده برافگن رخ چو ماه و خورت را
...
1. بباغی در بدیدم پار گل را
مگر گفتم تویی ای یار گل را
...
1. صاحب دیوان نظمم مشرف ملک سخن
عقل مستوفی لذتهای روحانی مرا
...
1. ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب
وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
...
1. بیا بلبل که وقت گفتن تست
چو گل دیدی گه آشفتن تست
...
1. حسن آن صورت از صفت بدرست
که بمعنی ز جمله خوبترست
...
1. برون زین جهان یک جهانی خوشست
که این خار و آن گلستانی خوشست
...
1. دنیا که من و ترا مکانست
بنگر که چه تیره خاکدانست
...
1. آن خداوندی که عالم آن اوست
جسم و جان در قبضه فرمان اوست
...
1. ای که در صورت خوب تو جمال معنیست
قبله روح از آن روی کنم کان اولیست
...
1. اندرین دوران مجو راحت که کس آسوده نیست
طبع شادی جوی از غم یکنفس آسوده نیست
...
1. که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت
که خسته نیستش از نیش هجر یار انگشت
...