1 دیده تحمل نمی کند نظرت را پرده برافگن رخ چو ماه و خورت را
2 نزد من ای از جهان یگانه بخوبی ملک دو عالم بهاست یک نظرت را
3 مشکلم است این که چون همی نکند حل آب سخن آن لبان چون شکرت را
4 عشق تو داده است در ولایت جان حکم هجر ستم کار و وصل داد گرت را
1 بباغی در بدیدم پار گل را مگر گفتم تویی ای یار گل را
2 خطای خویشتن امسال دیدم که نسبت با تو کردم پار گل را
3 وگر بویت ز دیوارش درآید ز در بیرون کند گلزار گل را
4 ترا من با رقیبت دیدم و گفت چه خوش می پرورد این خار گل را
1 صاحب دیوان نظمم مشرف ملک سخن عقل مستوفی لذتهای روحانی مرا
2 گر بخوانی شعر من از حالت صاحب دلان مر ترا نبود شعور ار شاعری خوانی مرا
3 در بدی من مرا علم الیقین حاصل شدست وین نه از جهل تو باشد گر نکودانی مرا
4 غیرت دین در دلم شمشیر باشد کرده تیز گر ز چین خشم بینی چهره سوهانی مرا
1 ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
2 ای حلقه در تو بهر خانه ماه نو وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب
3 گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان تابان بمهر تست برین منظر آفتاب
4 گردون ز بار عشق تو چندان فغان بکرد کز بانگ او چو ماه رخت شد کر آفتاب
1 بیا بلبل که وقت گفتن تست چو گل دیدی گه آشفتن تست
2 بعشق روی گل قولی همی گوی کزین پس راستی در گفتن تست
3 مرا بلبل بصد دستان قدسی جوابی داد کین صنعت فن تست
4 من اندر وصف گل درها بسفتم کنون هنگام گوهر سفتن تست
1 حسن آن صورت از صفت بدرست که بمعنی ز جمله خوبترست
2 روی حرف ز حسن او دیدم از معانی درو بسی صورست
3 سور مصحف نکویی را همچو الحمد سرور سورست
4 ای ز روی تو حسن را زینت حسن از آن روی در جهان سمرست
1 برون زین جهان یک جهانی خوشست که این خار و آن گلستانی خوشست
2 درین خار گل نی و ما اندرو چو بلبل که در بوستانی خوشست
3 سوی کوی جانان و جانهای پاک اگر می روی کاروانی خوشست
4 تو در شهر تن مانده ای تنگ دل ز دروازه بیرون جهانی خوشست
1 دنیا که من و ترا مکانست بنگر که چه تیره خاکدانست
2 پرکژدم و پر ز مار گوری از بهر عذاب زندگانست
3 هر زنده که اندروست امروز در حسرت حال مردگانست
4 جاییست که اندرو کسی را نی راحت تن (نه) انس جانست
1 آن خداوندی که عالم آن اوست جسم و جان در قبضه فرمان اوست
2 سوره حمد و ثنای او بخوان کآیت عز و علا در شأن اوست
3 گر ز دست دیگری نعمت خوری شکر او می کن که نعمت آن اوست
4 بر زمین هر ذره خاکی که هست آب خورد فیض چون باران اوست
1 ای که در صورت خوب تو جمال معنیست قبله روح از آن روی کنم کان اولیست
2 هرکرا قالب دل جان نپذیرفت از عشق همچو تمثال بود، صورت او بی معنیست
3 ره نماینده همیشه بظلال عشق است ماه روی تو که یک لمعه او نور هدیست
4 علما کاتب دیوان تواند الا آنک سخن عشق نویسد قلم او اعلیست