1 خال کآزار تو گزیده بُوَد همچو خال سفید دیده بُوَد
2 کند آن خالت از خرد خالی بهر میراث مادرت حالی
3 چون زرت باشد از تو جوید رنگ چون بوی مفلس از تو دارد ننگ
4 خواجه خواند چو کار باشد راست پس چو شد کژ غلامزادهٔ ماست
1 موش کز دشت در دکان افتد به که خویشیت با عوان افتد
2 چون نشیند عوان به خر پشته چه تو در پیش او چه خر کشته
3 خویشتن را خدای نام نهد خال و عم را گدای نام نهد
4 بنشاند ز جهل و کشخانی پدر پیر را به دربانی
1 هرکه شد کونپرست بر خیره گوز یابد ثواب از انجیره
2 چه دهی از پی گذر گه ثفل خرد پیر خود به کودک طفل
3 گر زبر سوش مایهٔ بد اوست هرچه از زیر سو درآمد اوست
4 تن بد را بهاش جان خواهد دل نیک تو رایگان خواهد
1 از غلام آنکه زی عیال آمد او ز دنبه بپوستکال آمد
2 نیست کدبانویی و گادن را زن بد جز طلاق دادن را
3 بندهٔ زن شدن به شهوت و مال پس براو حکم کردن اینت محال
4 زشت باشد که در زناشویی بنده باشی و خواجگی جویی
1 آن جوانی به درد مینالید گفت پیری چو آن چنانش دید
2 کز چه مینالی ای جوان نبیل گفت کز جور دبّه و زنبیل
3 جبه بر من قبا شد از غم دل پیرهن چون عبا شد از غم دل
4 چند گه شد که من زنی دارم خویش و پیوند بر زنی دارم
1 بود گرمی به کار دریوزه نام آن سرد قلتبان یوزه
2 رفت زی حج به کدیهٔ محراب اینت فضل اینت مزد اینت ثواب
3 چون به بغداد آمد از حلوان دید بازارها پر از الوان
4 صحن حلوا و مرغ و تاوهٔ نان پختهٔ پخته و برهٔ بریان
1 باز اگر خویش باشدت صوفی او خود از هیچ روی لایوفی
2 خانه ویران کند به لیل و نهار گه بشکرانه گه به استغفار
3 نیم شب هر شبی به خانهٔ خویش آید و صد اِباحتی در پیش
4 نه به صورت مسافر ره آز نه به سیرت مقیم پردهٔ راز
1 آن شنیدی که بُد به شهر هری خواجهٔ فاضلی و پر هنری
2 خسته از رنج بیکرانهٔ دهر گشته از فضل خود یگانهٔ دهر
3 از خرد رخت بر فلک برده محنتش زیر پای بسپرده
4 محنتش را مگر یکی آن بود که در اندوه قوت حمدان بود
1 ور بود خود فقیه خویشاوند وند گردد به حیله جوی شاوند
2 باشد او در مزاج و سیرت خویش زان سخنهای بیبصیرت خویش
3 نابکاری دو روی و یافه درای ظالمی عمر کاه و غم افزای
4 تا تو سر بر کنی وی از دلبر ریش بر بر نهاده باشد و بر
1 آن شنیدی که از کم آزاری رندی اندر ربود دستاری
2 آن دوید از نشاط در بستان وین دوان شد به سوی گورستان
3 آن یکی گفتش از سرِ سردی که بدیدم سلیم دل مردی
4 تو بدین سو همی چه پویی تفت کانکه دستار برد زان سو رفت