1 عامه تا در جهانِ اسبابند همه در کشتیاند و در خوابند
2 دل عامی چو دیدهٔ یار است نیم بیمار و نیم بیدار است
3 گنده و بیمزه است صحبت عام چون سگ پخته و چو مردم خام
4 زان گروهی که سوی درویشان نفرت آرد همی خرد زیشان
1 ای منیری نمود مهتابت بس بُوَد سایه ریسمان تابت
2 نشود هیچ مردم مصلح هرگز از دست دیو لایفلح
3 همچو مار از بدی و منحوسی همه ساله شکار طاوسی
4 تا کت آموخت اختیار بدی که میاموز دی و مه خوردی
1 این گُره را که نام کردی خویش هریکی گزدمند با صد نیش
2 سرگران همچو پای در خوابند پردهدر همچو تیز درآبند
3 از ره مرگ و جسک ماده و نر آرزومند مرگ یکدیگر
4 از جفا زشت گوی یگدگرند وز حسد عیب جوی یکدگرند
1 دوست جو از برادران بگسل که برادر کند پر آذر دل
2 کِه بود غمز بر پدر خواند مِه بود بر تو خواجگی راند
3 تا پدر زنده با تو دمسازست چون پدر مرد خصم و انبازست
4 گر دو نیمه کنی برو سیمت ور نه در دم کند به دو نیمت
1 ور ترا خواهر آورد مادر شود از وی سیاه روی پدر
2 تو ز میراث ربعی او را ده فحلی آور ورا سبک مسته
3 گر تو ناری خود آورد بیشک بنویسند بیحضور تو چک
4 نشناسد ز هیچ مرد گریز نکند خود ز مرد و زن پرهیز
1 کلکی بر مناره کودک خرد برده بود و به ناز میافشرد
2 چون مؤذّن بدیدش اندروای پس بگفت ای کلک ز بهر خدای
3 سره کاری همی کنی بر تاز به دو منزل به پیش او شو باز
1 بود فرزند بد بود به دو باب زنده مالت برند و مرده ثواب
2 جهل باشد عدوت پروردن از پی رنج دل جگر خوردن
1 ور بود خود نعوذباللّٰه دخت کار خام آمد و تمام نپخت
2 طالعت گشت بیشکی منحوس بخت میمون تو شود منکوس
3 آنکه از نقش اوت عار آید پی دخترت خواستار آید
4 خان و مان تو پر ز عار شود خانه از بهر وی حصار شود
1 کیست این هست مر مرا داماد کرده حمدان ز بهر زن پر باد
2 گه و بیگه درآید از درِ تو کام و ناکام گشته همسر تو
3 گشته معروف هرکه و هرجای کیست این مر مراست خواهر گای
4 گادن آنگه کند که گیرد زر کس خواهر به زر درد آن خر
1 آنکه عمّ تو و آنکه خال تواند همه در قصد خون و مال تواند
2 عمّ که بدگوی و پر ستم باشد عم نباشد که درد و غم باشد
3 در مهی خویشتن پدر کرده به گه پرورش به در کرده
4 در کن و در مکن مه خانه در بیار و بده چو بیگانه