1 بود بقراط را خُمی مسکن بودش آن خُم به جای پیراهن
2 روزی از اتفاق سرما یافت از سوی خم به سوی دشت شتافت
3 پادشاه زمان برو بگذشت دیدش او را چنان برهنه به دشت
4 شد برِ او فراز و گفت ای تن کر بخواهی سبک سه حاجه ز من
1 دید وقتی عزیز عزرائیل سمج لقمان سبیل سیر سبیل
2 سقف بامش پر از خلل چو خلال چوب باریک و کوژ قد چو هلال
3 در و دیوار رخنه چون غربال باد و باران منقی و کیال
4 سرش بر در دو پای بر دیوار پهلو و پشت از برون جدار
1 وین اطبا که خالیاند از طبّ هیچ نشناخته ز نوبت غبّ
2 از حمیّات غافل و انواع وجه اجناس اربع الارباع
3 نه ز نبضاند عالم و نه ز آب مسئله را نداده هیچ جواب
4 هیچ نشنوده نوع قارورات نه ز تبرید و نه ز محرورات
1 باز مردی که وی طبیب بُوَد در سخن حاذق و ادیب بُوَد
2 کرده باشد ز اوستاد قبول خوانده باشد بسی کتاب اصول
3 در ریاضی برد به دانش راه وز طبیعی بود به وجه آگاه
4 داند اسرار علمی و عملی مسلههای خلافی و جدلی
1 نبض و قاروره و رسوب و علل داخل و خارج و فساد و خلل
2 گر تو پرسی ز حدّ طب که چه چیز چون توان کرد اندر آن تمییز
3 علّت سکته و حریف و دسم سبب و دفع آن ز بیش و ز کم
4 انبساط انقباض و حمیّات عطش و جوع با صداع و صفات
1 سکته از انسداد بطن دماغ که تمامی نیابد استفراغ
2 بشنو از من تو حدّ و وصف حریف خوردن و خارش زبان لطیف
3 وسم از او خشونتی که بود جملگی ملمس ار بود برود
4 انبساط آنکه مرکز دل تو بکشد سوی ظاهر گل تو
1 این نمودیم حدّ این پنجاه کرد باید کنون سخن کوتاه
2 حکما جمله حدّ این امراض این نهادند بر سواد و بیاض
3 از اطباء عام این ایّام گر بپرسی از این همه یک نام
4 به خدا ار شناسد و داند ور هزارن کتاب برخواند
1 باز اینها که مرد احکامند باز اینها که مرد احکامند
2 نفس از گردش نجوم زنند نفس از گردش نجوم زنند
3 همه جاسوس نجم افلاکند همه با میل و تختهٔ خاکند
4 همه در راه حکم خود رایند به سرِ من که ژاژ میخایند
1 فلک تاسع است بر ز افلاک کین فلکها بود درو چو مغاک
2 فلک ثامن است جای بروج واندر آن هفت را دخول و خروج
3 فلک سابع است آنِ کیوانست که مر او را بسان ایوانست
4 فلک سادس است زاوش را که دهنده است دانش و هُش را