باز از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 47
1. باز اینها که مرد احکامند
باز اینها که مرد احکامند
1. باز اینها که مرد احکامند
باز اینها که مرد احکامند
1. فلک تاسع است بر ز افلاک
کین فلکها بود درو چو مغاک
1. دو ازین هفتگانه نحس نهند
در همه وقتها بَد و تبهند
1. جوهر آتش است بعد از هفت
که ازو دل بخست و زهره بکفت
1. حمل و ثور و پیکر جوزا
سرطان و اسد دلیل بقا
1. شرف آفتاب در حملست
شرف ماه گاو بیجدلست
1. اختراعی چنین هرآنکه نهاد
راه در داد و لیک در نگشاد
1. بود وقتی منجّمی کانا
همچو اهل زمانه نابینا
1. غافلند این منجّمان از کار
نیست در کارشان دل بیدار
1. پس از آدم هر آنچ ز آدم زاد
آدمی خوانمش به اصل و نژاد